این هشتمین قسمت پادکست دیدنه، و عنوانش هست «مهر و آفند». این قسمت اختصاص داره به فلسفهی امپدوکلس. من امیر لطیفی هستم و اگر شما هم مثل فکر من میکنید پرسشهای بنیادینی که در طول تاریخ طنینانداز شدند، ارزش شنیدن و تلاش برای پاسخگویی دارند، این پادکست مناسب شماست. من در هر قسمت، بر اساس سیر تاریخی، سراغ یک فیلسوف میرم و سعی میکنم احتجاجات فکریش رو برای پاسخگویی به این پرسشها به زبانِ تا جای ممکن ساده تقریر کنم.
امپدوکلس فیلسوفیه که عقاید پیشینیان خودش رو ترکیب میکنه و از اونها یک نظام میسازه. در نتیجه ما برخلاف روند معمول، در ابتدای کار نیازی به مرور قسمتهای قبل نداریم. و ضمن پرداختن به خود ایدههای امپدوکلس، این مرور انجام خواهد شد. پس میتونیم فعلاً با زندگی امپدوکلس شروع کنیم.
امپدوکلس حدوداً ۴۹۳ پیش از میلاد در خانوادهای اشرافی در آکراگاس، شهری در سیسیل ایتالیا به دنیا اومد. او بعد از فیثاغورس، پارمنیدس و زنون، چهارمین فیلسوف بزرگیه که در ایتالیا ساکن بوده. امپدوکلس ترکیب عجیبیه از فیلسوف، عارف، شاعر، مصلح سیاسی، خطیب، پزشک و تا اندازهای جادوگر و پیامبر. در دگرگونیهای سیاسی آکراگاس که منجر به تشکیل یک دموکراسی شد، نقش رهبری داشت. بهش پیشنهاد شد که در مسند پادشاهی بشینه، ولی او این پیشنهاد رو نپذیرفت. به نثر مینوشت و یکی از دو شعرش اختصاص داشت به تزکیههای عارفانه. ارسطو او رو بنیانگذار فن خطابه نامید. امپدوکلس از بنیانگذاران مکتب پزشکی سیسیل بود و ادعا میکرد درمانِ دردهای بیدرمان رو میدونه و نقل شده که مردهای رو زنده کرده. در مورد مرگش هم داستان زیاده، معروفترینشون از این قراره که چون از خدا بودنِ خودش مطمئن بوده به درونِ دهانهی آتشفشانیِ کوه اتنا میپره. اگر قرار باشه از زندگی یکی از فلاسفهی پیشاسقراطی فیلمی ساخته بشه، بهترین کاندید امپدوکلس خواهد بود. البته که فیلم زندگی فیثاغورس هم جذاب میشه اما فیثاغورس بیشتر علاقمندان به فیلمهای رازآلود و عرفانی رو جذب میکنه، در حالی که فیلم زندگی امپدوکلس علاوه بر این گروه از مخاطبین، مشتاقان فیلمهای علمی و رئال رو هم جذب خواهد کرد، چون علاوه بر تمام وجوه عجیب و غریبی که بهش اشاره کردیم، نیمی از فلسفهی امپدوکلس تماماً مبتنی بر تبیینهای فیزیکی، معقول، و طبیعی از دنیاست.
امپدوکلس دو شعر سروده، یکی به نام «دربارهی طبیعت» و دیگری پالایشها. «دربارهی طبیعت» عنوانیه که بین فلاسفهی نخستین، بسیار مرسوم بوده. طبیعت در این عنوان در معنای بسیار موسعی به کار میرفته؛ مدلولِ طبیعت کل جهان و همهی متعلقاتش بوده. این عنوان قرنها محبوبیتش رو روی جلد رسالههای فلسفی حفظ میکنه تا قرن هفدهم که خواهیم دید انسان و قوهی ادراک و فاهمهش تبدیل میشند به بنیادیترین موضوعات تحقیق و به جای طبیعت، کلماتی مثل عقل و فهم و درک روی جلد کتابهای فلاسفه تکرار میشند. ما عمدتاً به دربارهی طبیعت خواهیم پرداخت و به پالایشها خیلی گذرا اشاره میکنیم.
پرسشهای اصلی «دربارهی طبیعت» همون پرسشهایی هستند که از ابتدا هم مطرح بودند. بنیادیترینشون اینه: جهان از چه ساخته شده؟ تالس قبلاً در پاسخ گفته بود: آب. آناکسیمنس: هوا. و هراکلیتوس از آتشِ همواره زنده حرف زده بود. اگر به این سه عنصر خاک رو هم اضافه کنیم، عناصر اربعه رو خواهیم داشت. امپدوکلس معتقد بود این چهار عنصر با هم سازندهی جهاناند. این چهارگانه با ارسطو تثبیت میشه و تا قرنها بعد به عنوان بنیادیترین اصل شیمی و کیمیاگری باقی میمونه. حتی در قرن هجدهم، با وجود تلاشهای بنیانگذار شیمی جدید، رابرت بویل، برخی همچنان اصرار داشتند که جهان از آب و باد و خاک و آتش ساخته شده.
منطقاً مسئلهی بعدی برای امپدوکلس باید این باشه: چطور جهان از این مواد ساخته شده؟ امپدوکلس معتقده هر چیز در جهان ترکیبی از این چهار عنصره. بسته به اینکه این عناصر با چه لوگوسی با هم ترکیب بشند، حاصل میتونه متفاوت باشه. لوگوس معانی مختلفی داره، اینجا منظور از لوگوس نسبته. مثلاً امپدوکلس مدعیه استخوان با نسبت یا با لوگوسِ چهار جز آتش، دو جز آب، و دو جز خاک ساخته میشه؛ و همچنین لوگوسِ مساوی از این چهار عنصر خون رو میسازه و غیره.
و پرسش بعدی، این عناصر چرا با هم ترکیب میشن؟ چه کسی اونها رو با هم ترکیب میکنه؟ اگر خاطرتون باشه پیش از این گفته بودیم که عقیدهی مرسوم اون زمان مادهزندهانگاری بوده. یعنی اعتقاد بر این بوده که عامل حرکت و کنش در خودِ مواد قرار داره، پس لازم نبوده اراده یا نیروی محرکهای بیرون از مواد وجود داشته باشه برای ایجاد کنش و حرکت. اما این تصور به مرور کمرنگ و کمطرفدار میشه و فلاسفه کمکم به این نتیجه میرسن که نیروی محرکه باید از جایی بیرون از مواد به اونها اعمال بشه. همین نیروی محرکه بعدها در متعالیترین حالت و دورترین فاصلهاش از جهانِ مادی تبدیل به ایدهی خدا میشه. اما این نیرو از نظر امپدوکلس چیه؟ نیرویی که میتونه عناصر چهارگانه رو با هم ترکیب کنه و چیزهای مختلفی بسازه. امپدوکلس از دو نیروی متفاوت حرف میزنه، مهر و آفند یا عشق و نفرت.
نظام فکری امپدوکلس یک نظام ترکیبیه که با آشتی دادن نظامهای پیش از خودش، پیش میره. پارمنیدس میگه هیچ چیز به وجود نمیاد و از بین نمیره؛ جهان یک کرهی پره که درش هیچ خلائی نیست و همیشه در سکونه. هراکلیتوس در مقابل معتقده به تنش، سَیَلان، تغییر و حرکت همیشگی.
امپدوکلس این دو رو به این شکل آشتی میده: میگه هیچ عنصری به وجود نمیاد، از بین هم نمیره و خود عناصر هم هیچوقت به هم تبدیل نمیشند، تا اینجا پارمنیدسی بود همه چیز و امپدوکلس ادامه میده: چیزهای مختلف تنها از ترکیب عناصر پدید میان و با جدایی عناصر از هم متلاشی میشند و اما بخش هراکلیتوسیِ فلسفهی امپدوکلس: ترکیب و جدایی عناصر، یک فرآیند همیشگی و بدون وقفهاست و در نتیجه جهان همیشه در حال تغییر و حرکته.
امپدوکلس میگه نیرویی که چیزها رو با هم ترکیب میکنه، نیروی جذبکننده، وصلکنندهاست، نیروی مهر یا عشقه که بهش یه عنوان اسطورهای هم میده، آفرودیت؛ آفرودیت الههی عشق در اساطیر یونانه. و در مقابل نیروی آفند یا نفرت قرار داره. کارکردِ آفند، جدایی، فصل کردن و پراکندنه. تاریخ به نظر امپدوکلس دوریه و دورههای تسلطِ مهر و آفند یکی پس از دیگری به تناوب تا ابد تکرار میشند. این فهم اسطورهای و تکرارشونده از زمان و تاریخ، خلاف فهم معمول ما از تاریخ به صورت خطیه. در تصور خطی از تاریخ، حوادث به معنای واقعی قابل تکرار نیستند و زمان همیشه در یک خط مستقیم به سوی آینده حرکت میکنه. برخلاف امپدوکلس، برای معتقدان به ادیان ابراهیمی، زمان حتی شروع و پایان مشخصی هم داره. با آفرینش شروع میشه و با قیامت به پایان میرسه.
امپدوکلس از دورهی حکومت مطلق عشق حرف میزنه، دورهای که جهان به شکل یک کرهاس، مثل کره پارمنیدس، بدون هیچ خلائی، و گرچه از چهار عنصر اصلی ساخته شده، اما چنان در هم فشردهاست که در اون هیچ عنصری از دیگری قابل تشخیص نیست. نفرت، در بیرونیترین بخش کره قرار داره ولی به مرور به درون کره نفوذ میکنه و باعث جدایی عناصر میشه. رودرویی عشق و نفرت تا برتری کامل نفرت پیش میره. زمین و آسمان و دریاها و رودخانهها همه در این مرحله پدید میان. بعد دوباره عشق قدرت میگیره و این بار ترکیبهای جدیدتری ممکن میشن. گیاهان و موجودات و حیوانات و انسانها همه در این مرحله به بار میان. و با یککاسه شدنِ دوبارهی عناصر در کرهی عشق، یک چرخهی کامل میشه و کل این چرخه دوباره و چندباره و متناوباً تکرار میشه. امپدوکلس معتقده که در حال حاضر ما در دورهی تاثیر فزایندهی آفندیم، دورهای که چیزها از هم دور و دورتر میشن. اگر امپدوکلس زنده بود، میتونست تمهیدات کرونایی این روزها رو که انسانها رو از هم دور کرده شاهد حرفهاش بگیره.
امپدوکلس در مورد شکلگیری حیوانات هم ایدههایی داره. معتقده در مرحلهای از ترکیب عناصر اعضا و جوارح بلاتکلیفی پدید میان که جدا از هم در اقصی نقاط دنیا پراکنده هستند؛ چشمهای بیسر، انگشتان بیدست، شاخهای بیسر و غیره. این اعضا به صورت تصادفی با هم ترکیب میشن و در نتیجه به مرور انواع موجودات بیشمار با ترکیبهای عجیب و غریب پیدا میشن؛ گاو با سر انسان، انسان با سر گاو، موجودات نیمی مرد و نیمی زن و غیره و به مرور طی فرآیندی که مفسران جدید مایلند با نظریهی بقای اصلح داروین مقایسهاش کنند، ترکیبهای مناسب و هماهنگ باقی میمونند.
اگر دقت کنید، سناریوی امپدوکلس هیچ جایی برای مرجعیت یک موجود برتر به عنوان طراح جهان مافیها باقی نمیذاره. ظاهراً هیچ طرح نظاممند و غایتمندی در کار نیست. در جهانی که امپدوکلس توصیف میکند، همه تبیینها فیزیکی و مادی هستند و همه چیز براساس تصادف پیش میره. این موضوع به شدت خون ارسطو رو به جوش میاره. ارسطو نقدهای تندی به امپدوکلس و همچنین اتمیستها که از میراث داران امپدوکلس هستند، وارد میکنه. به زعم ارسطو، هیچ نوعی از حرکت و هیچ شکلی از شدن و بودن بدون غایت ممکن نیست.
امپدوکلس در مورد روش و ماهیت شناخت و احساس هم نظریهپردازی کرده. در مسیری که طی کردیم، دیدیم که پیش از این هم برخی از اندیشمندان، در این باب نظراتی داشتند، اما بیشتر به احکام کلی پیرامون اعتبار ادراک حسی و عقلی بسنده کردند. اما تلاش امپدوکلس و تبیینهایی که ارائه میده، بدیع و قابل توجهاند. امپدوکلس در مورد ادراک حسی اجسام مختلف میگه: اجسام برونریزی دارند، یعنی ذراتی رو ساطع میکنند و این ذرات به اندام حسی ما میشینند. امپدوکلس به اصلی معتقده مبنی بر اینکه همانند رو با همانند میشه شناخت و از این اصل در تبیین ادراک حسی بهره میبره. البته که این اصل از امپدوکلس قدیمیتره و گسترهی کاربردش هم وسیعتره. امپدوکلس میگه روی اندام حسی ما منافذ کوچکی در اشکال و اندازههای متفاوتی قرار دارن که ذرات ساطعشده رو از اجسام دریافت میکنند و هر منفذ فقط میتونه ذرات مشابهالشکل و هماندازهی خودش رو دریافت کنه. مثلاً از سطح یک سیب ذراتی بیرون میریزه که توسط منافذ مشابهی در چشم، بینی و زبان ما قابل دریافتند و در نتیجه ما قادریم اون سیب رو ببینیم، بو کنیم و مزهش کنیم. خب، این آخرین نکتهای بود که در مورد شعر «دربارهی طبیعت» آوردیم.
نگاه کوتاهی هم داشته باشیم به شعر پالایشها. شعری که ما با عنوان پالایشها ازش یاد کردیم به یونانی کاثارموی نامیده میشه.به جای پالایش میشه از واژهی آشناتر تزکیه استفاده کرد. تزکیه در اینجا همون معنای آشنای اخلاقی و دینی معمولش رو داره، تزکیه به مثابه آدابی برای زدودن آلودگیِ گناه، برای پالایش روح. مهمترین نکته در مورد پالایشها ناسازگایش دربارهی طبیعته. چطور کسی که جهان رو تماماً مادی و فیزیکی تبیین کرده، میتونه شاعر اشعار عرفانیای باشه با موضوع هبوط ارواح بر لجنزار بیچارگی در زمین، تزکیه برای دوباره الهی شدن، روح اسیر تناسخ، غیبگویی و غیره. برخی از شارحان معتقدند، این ناسازگاری ظاهریه و دو این شعر رو به نحوی با هم آشتی میدن. بعضی میگن این دو شعر آشتیناپذیرند و باید حاصل دو دورهی متفاوت از زندگی امپدوکلس باشن. این شارحان به چهار گروه تقسیم میشند، دو گروه اول درباره طبیعت رو باارزشتر قلمداد میکنند، افراد اولین گروه معتقدند درباره طبیعتِ حاصل ذهن جوان و توانمند امپدوکلسه. گروه دوم میگن این شعر حاصل پختگی ذهن امپدوکلس در دوره دوم زندگیشه و دو گروه بعدی اعتبار رو میدن به پالایشها. یک گروه اون رو ثمره توانمندی یک ذهن جوان و گروه بعدی ثمره امپدوکلس سالمند در دوره دوم زندگیش میدونند.
در غیاب اسناد تاریخی مُکفی نمیشه به قطع در این مورد حکم داد، اما نکته جالب اینجاست، ظاهرا هیچ توافقی در مورد تواناییهای ذهن در دورههای مختلف زندگی وجود نداره، بالاخره سرزندگی یک ذهن جوان راه به حقیقت میبره یا پختگی یک ذهن تجربهاندوخته.
بگذریم، امپدوکلس از قاعدهی شناختن شبیه، در پالایشها هم استفاده میکنه و براساس این قاعده میگه برای شناختن خدایان باید شبیه خدایان شد و برای این کار باید تزکیه کرد. تزکیه برای شستن گناهی که باعث هبوط انسان شده، یعنی باعث نزول انسان از عالم ملکوت و عصر طلایی عشق، به لجنزار زمین در عصر نفرت شده. امپدوکلس روحهای گناهکار رو مادامی که تطهیر نشدند، اسیر چرخهی تناسخ در لباسهای گوشتیِ انسانی و حیوانی، یا گیاهان میدونه. بحث این قسمت تموم شد.
متشکرم که گوش دادید. رسیدیم به پاورقی: دو مورد رو مطرح میکنیم تا قسمت بعد.
اولیش اینه: ما اگر قصد داشتیم که به صورت مشخص، به یکی از شاخههای فلسفه یا تاریخ یکی از حوزههای دانش بپردازیم، همچنان باید دستکم بخشی از همین مسیر رو طی میکردیم که طی این چند قسمت ازش گذشتیم. ولی خب قاعدتا باید روی نکات متفاوتتری تاکید میکردیم. مثلا اگه موضوع تحقیق ما فلسفه علم یا تاریخ علم میبود، نگاه طبیعی ملطیان برای ما قابل توجهتر میشد. یا باید از این میگفتیم که وقتی یونانیان امکان به وجود آمدن از عدم و نیست شدنِ چیزهای موجود را نفی میکنند، عملاً از قانون پایستگی جرم و انرژی حرف میزنند و الی آخر. خلاصه که همین مسیر رو میشه با هدف تحقیق در امور بسیار متنوعی طی کرد. به زودی خواهیم دید که فلسفه بالهاش رو بیشتر خواهد گشود و در مسیرش در منازل بیشتری خواهد نشست، مثل: دین، ادبیات، هنر، سیاست، حقوق و غیره. بگذریم، خودتون در مسیر خواهید دید.
و مورد دوم، در حقیقت مورد آخر، برای مطلع شدن از انتشار قسمتهای بعدی دیدن، حتماً از طریق کستباکس، یا پادگیرهای دیگه، مشترکِ دیدن بشید، منظورم اینه که دیدن رو به هر طریقی که مایلید دنبال کنید، سابسکرایب کنید. لطفاً برای من از تجربهی شنیدن دیدن بنویسید. قسمت بعد با آناکساگوراس به آتن خواهیم رفت، به شهری که در اون سه فیلسوفِ ماندگار بالیدن: سقراط، افلاطون و ارسطو. فعلاً تا بعد…