هفتم | تعلیق به محال: زنون

هفتمین قسمتِ پادکستِ دیدن اختصاص داره به زنونِ الئائی. من امیر لطیفی هستم، همراه شما در این پادکست. ما در هر قسمت براساس سیر تاریخی، سراغِ یک فیلسوف می‌ریم و تلاش می‌کنیم به زبانِ تا جایِ ممکن ساده آموزه‌هاش رو تقریر کنیم. پیشنهاد من اینه که، این پادکست رو از قسمت اول بشنوید.

 

 خب اجازه بدید، قبل از ورود به بحث اصلی، چند دقیقه‌ای رو اختصاص بدیم به مرور آنچه گذشت.

ما در دو قسمت اول عمدتاً در مورد ضرورت و انگیزه‌ی فلسفه خواندن حرف زدیم. همچنین کمی به گذارِ اسطوره به فلسفه پرداختیم.

 

قسمت سوم به سه فیلسوف نخستین، یعنی تالس، آناکسیماندروس و آناکسیمِنِس پرداختیم. این سه در مورد چیستی جهان و طبیعت پرسش کردند ودرحقیقت پرسش اصلی‌شان این بود: «جهان از چه ساخته شده؟» هر سه به این پرسش جواب‌های طبیعی و مادی دادند. 

 

قسمت چهارم به فیثاغورس و فیثاغوریان اختصاص داشت که اونها هم از عنصر سازنده‌ی جهان پرسیدند و چون شیفته‌ی نظم و هارمونیِ موسیقیایی و ریاضیاتی بودند، به این نتیجه رسیدند که عدد و واحد، عنصر سازنده‌ی جهان واقعی‌اند، و در هر چیزی نظم و هارمونی برقراره. 

 

در قسمت پنجم، از هراکلیتوس گفتیم. پرسش اصلی برای هراکلیتوس این بود: «آیا جهان واقعاً چنان که به نظر ما می‌آید در ثبات و سکونه؟» هراکلیتوس معتقد بود اینطور نیست و برخلاف تصورات ما، همه چیز همیشه در حال سَیَلان و تغییر دائمه.



و قسمت ششم، یعنی قسمتِ قبلی به پارمنیدس رسیدیم. پارمنیدس از دو راهِ شناخت حرف زد. یکی راه حقیقت، دیگری راه گمان. راه گمان یعنی طریق و گونه‌ای که ما انسان‌ها دنیا رو مشاهده می‌کنیم. به نظر پارمنیدس تصورات ما از دنیا صرفاً گمان و توهم و خطاست. و در مقابلِ راه حقیقت قرار داره. حقیقت به نظر پارمنیدس یک وجودِ واحد و بی‌حرکت و کامله. واحد بودنِ حقیقت یعنی جهان برخلاف مشاهدات ما، هیچ جزئی نداره و کاملاً یک دسته، یه‌جوره و درش هیچ کثرت و فاصله‌ و جدایی‌ای وجود نداره. همچنین حقیقت به نظر پارمنیدس بی‌حرکت و مطلقاً تغییرناپذیره.

 

زنون، شاگرد پارمنیدس، که شخصیتِ محوری این قسمته، تمام توانش رو صرف نفی امکان حرکت و کثرت می‌کنه. 

 

پیش از این که وارد بحث‌های اصلی زنون بشیم، خوبه که سعی کنیم به یک پرسش مهم پاسخ بدیم. چرا پارمنیدس و زنون و به طور کلی الئاییان، به چیزهایی اصرار دارن که صریحاً با عقل سلیم و مشاهدات ما ناسازگارند؟ چرا میگن در جهان حرکت و تغییر وجود نداره؟ مگه نمی‌تونند ابرهای همیشه در حرکت رو ببینند؟ یا موجودات در حال حرکت رو؟ یا انسان‌هایی که پیر می‌شند و خورشیدی که هر روز طلوع و غروب می‌کنه؟ این همه، شدن و تغییر و حرکت در جریانه، قطعاً این‌ها رو می‌دیدند، پس با چه انگیزه‌ای حرکت و تغییر رو نفی می‌کنند؟ پاسخ می‌تونه این باشه: با انگیزه‌ی دستیابی به کامل‌ترین نوعِ شناخت.چون هر شناختی نیازمنده میزانی از ثباته. چیزی که هر لحظه به کلی تغییر کنه، دیگه اصلا قابلِ شناخت نیست. خودِ ما هم، برای شناخت همیشه به دنبال ثبات و سکون هستیم. چه در امور روزمره و جزئی، چه در مواجهه با مسائل کلان. ما انسان‌های دیگه رو براساس لباس‌های همیشه متغیرشون نمی‌شناسیم، بلکه چهره‌ی نسبتاً کم‌تغییرشون برای ما ملاک شناخته. وقتی قراره آدرسی رو پیدا کنیم، این کار رو از روی آدم‌ها و ماشین‌های در حال حرکت انجام نمی‌دیم، از طریق ساختمون‌ها، تابلوها و اسم‌های ثابت و نامتغیر انجام می‌دیم. در سطح کلان‌ هم همینطوره، یه دانشمند در هر آزمایشی در جستجوی یک سری قوانین و روندهای ثابته، هیچ‌وقت فرض نمی‌کنه که ممکنه در هر بار آزمایش به یه نتیجه‌ی به کل متفاوت و کاملاً تصادفی برسه. اصلاً کار علم کشف قوانین ثابت و نامتغیره. توی دنیایی که همه چیزش همیشه در حال تغییر باشه، اصلاً نمیشه زندگی کرد. پس ما هم مثل الئاییان به ثبات نیاز داریم. با این تفاوت‌ که الئاییان در جستجوی ثبات مطلق و متعاقباً بی‌حرکتیِ مطلقند. راهکارشون هم اینه که هر حرکتی که می‌بینند رو انکار کنند.

 

زنون اهل الئاس. شاگرد پارمنیدسه و حدوداً ۴۹۰ پیش از میلاد متولد شده. برخلاف پارمنیدس به نثر می‌نوشته و گویا فقط یک کتاب داشته. این کتاب به چند لوگوس تقسیم میشه. گفته بودیم که لوگوس معانی گسترده‌ای داره، اینجا منظور از لوگوس «استدلال»ئه. 

 

زنون برای استدلال‌هاش از روش جدل یا دیالکتیک استفاده میکنه. استدلال‌هاش رو با پذیرفتن ادعای طرف مقابلش شروع میکنه، یعنی پذیرفتن همون ادعایی که قصد رد کردنشون رو داره. زنون روی ادعایی که می‌پذیره به مرور استدلال‌هایی رو سوار می‌کنه که نمیشه باهاشون مخالفت بود، ولی در نهایت به نتایجی متضاد و محال می‌رسه که دیگه قابل پذیرش نیستند. اینجاست که هم‌آورد زنون یا مجبوره صحت تعدادی گزاره‌ی متضاد و محال رو بپذیره، یا ادعای اولیه‌ش و پس بگیره که به این نتایج منتج شده.

 

زنون در دفاع از پارمنیدس، در چهار جبهه می‌جنگه: یک) نفی امکانِ حرکت در مکان و زمان؛ پارادوکس‌هایی که توی این دسته جا می‌گیریند، بیشتر ماندگار شدند و ما نسبتاً مفصل به‌شون می‌پردازیم 

دو) نفی اعتبار شناخت حسی؛ که ما به یه پارادوکس در این زمینه اشاره می‌کنیم و

 سه) نفی کثرت که ما کوتاه‌تر از دو مورد دیگه در موردش حرف خواهیم زد.

 

دو پارادوکس اولی که میاریم، بیشتر به مکان مربوطند. گفتیم که زنون جدلش رو با پذیرش موقت ادعای خصمش شروع می‌کنه، پارادوکس اولی که ما بهش می‌پردازیم با چنین فرضی شروع میشه که ما بی‌برو برگرد می‌پذیریمش ولی زنون و پارمنیدس مخالفش هستند: «حرکت ممکنه» یعنی مثلاً میشه از نقطه‌‌ی A به نقطه‌ی B رفت. زنون ظاهراً این فرض رو می‌پذیره و ادامه می‌ده: «اگر ممکنه، پس الان می‌تونی از این جا پاشی بری تا پنجره‌ی روبروت. درسته؟» زنون می‌پرسه، ما پاسخ میدیم: «بله همینطوره». بعد زنون میگه: خب از اینجا که هستی تا پنجره دو متر راهه. قبول داری که برای رسیدن به پنجره، باید فاصله‌ات با پنجره رو به صفر برسونی و برای این کار اول باید نصف راه رو بری، یعنی یک متر از دو متر رو طی کنی؟» مشکلی نداره. ما می‌گیم: «بله. قبول داریم» معقوله دیگه. به هر حال اگر نصف مسیر رو نریم، نمی‌تونیم باقیش رو بریم. بعد زنون ادامه می‌ده: «پس برای ادامه‌ی مسیر هم باید همین کار رو بکنی، یعنی بعد از اون یه متر اول، باید از یک متر باقی ‌مونده، اول نیم‌مترش رو طی کنی. بعــد از نیم‌متر باقیمونده ۲۵ سانتش رو و همین‌طور الی آخر. یعنی باید هر بار نیمی از فاصله‌ی باقی‌مانده رو طی کنی تا زمانی که فاصله‌ات با پنجره به صفر برسه.» خب. این هم منطقی به نظر میاد. ما هم تایید می‌کنیم. اینجا زنون کارتش رو رو می‌کنه و میگه: «خب این شدنی نیست. یعنی فاصله‌ات با پنجره هیچ‌وقت صفر نمیشه. چون هیچ فاصله‌ای و عددی با نصف شدن صفر نمیشه، فرق هم نمی‌کنه چند بار نصفش کنی. هر بار که مسیر باقی‌مانده رو نصف کنی و نصفش رو بری، باز یه نصفه‌ی دیگه می‌مونه که مرتب کوچکتر میشه ولی هیچوقت صفر نمیشه، می‌تونی امتحان کنی روی یه ماشین حساب ۲ رو تقسیم بر ۲ کن بعد هر چقدر دلت می‌خواد مساوی رو بزن که این تقسیم تکرار بشه، هیچ وقت صفر رو روی صفحه ماشین حساب نخواهی دید».  زنون ادامه می‌ده «پس فرض اولیه‌مون غلطه و حرکت ممکن نیست، حتی اگر به نظر برسه که حرکتی انجام میشه و ممکنه، این توهم ماست.» مگر اینکه بپذیری میشه به پنجره برسی بدون اینکه فاصله‌ات با پنجره به صفر برسه. خب تموم، این همون نتیجه‌ای بود که زنون می‌خواست بهش برسه: «رد کردن امکان حرکت»

 

ارسطو در موجزترین حالت ممکن، این پارادوکس رو به این شکل تعریف می‌کنه: «آنچه که در حرکت است باید قبل از رسیدن به هدف به نیمه‌ی راه برسد»

 

پارادوکس بعدی، پارادوکسی که زنون غالباً با اون شناخته میشه، این پارادوکس هم همچنان بیشتر متوجه‌ی حرکت در مکانه. عنوان این  پارادوکس هست: «آخیلوس و سنگ‌پشت»، یا با عنوانی که مرسوم‌تره «آشیل و لاک‌پشت». آخیلوس از قوی‌ترین جنگ‌جویان یونان بوده و در مسابقه‌ی دویی با یک سنگ‌پشت شرکت می‌کنه. آخیلوس که از خودش مطمئن بوده و رقیبش رو دست‌کم می‌گرفته، به سنگ‌پشت اجازه میده که مسابقه رو از نقطه‌ای جلوتر شروع کنه. وقتی مسابقه شروع میشه، آخیلوس برای گذشتن از سنگ‌پشت، مجبوره خودش رو به نقطه‌ی شروعِ سنگ‌پشت برسونه، در حالی که در همین مدت سنگ‌پشت به نقطه‌ای جلوتر رسیده، و حالا آخیلوس باید خودش رو به این نقطه‌ی جدید برسونه، آخیلوس مرتباً مجبوره همین روند رو طی کنه، هر بار که به نقطه‌ی قبلیِ سنگ‌پشت میرسه، سنگ‌پشت دیگه اونجا نیست. پس آخیلوس تیزپا هیچ‌وقت نمی‌تونه به رقیب کندروش برسه و از اون گذر کنه. برنده‌ی مسابقه سنگ‌پشت خواهد بود. ارسطو این ‌پارادوکس رو به این شکل بیان می‌کنه:

 

 “در یک مسابقه، سریعترین دونده هرگز نمی تواند از آهسته ترین دونده سبقت بگیرد، زیرا که تعقیب کننده، اول باید همیشه به نقطه شروع تعقیب شونده برسد، پس همواره کندترین جلوتر است.”

 

مشخصه که هدف اصلی زنون همچنان نفی امکان حرکته. این بار هم زنون از گزاره‌های مورد قبول ما شروع کرد و ما رو به یک نتیجه‌ی محال رسوند. در منطق به این روشِ استدلال‌ورزی، به این نوع از جدل، میگن «تعلیق به محال» یا اونطوری که به لاتین مشهوره به «reductio ad absurdum»، و یا «reduction to absurdity». یعنی تقلیل دادن ادعاهای طرف خصم در بحث، به یک گزاره‌ی محال. که نتیجه‌اش قرار گرفتن خصم در یک دو راهی دو سر باخته. دو راهی‌ای که یه طرفش پذیرش یه گزاره‌‌‌ محاله: «تندروترین هیچ‌وقت نمی‌تونه به کندروترین برسه»، و در طرف دیگه‌ش نفی ادعای اولیه‌: «حرکت ممکن نیست». اگر بخوایم خیلی ساده‌تر بگیم، زنون سعی می‌کنه نشون بده ادعای طرفش به نتایج متضاد و محال میرسه. نتایجی که با بدیهیات در تضادن. در نتیجه طرف مقابل یا باید تن به یک وضعیت متضاد و محال بده، یا ادعای اولیه‌اش رو پس بگیره.



سومین پارادوکسی که ما بهش می‌پردازیم، بیشتر ناظر به امکان حرکت در بستر زمانه. دو پارادوکس قبلی بیشتر با تقسیم‌ کردن مکان سروکار داشتند این پارادوکس با تقسیم‌پذیری یا تقسیم‌ناپذیریِ زمان سروکار داره. پارادوکسِ «تیر پرنده‌»‌ی زنون رو میشه به روش‌های مختلفی تقریر کرد، من به این شکل تقریرش می‌کنم: اگر تیری از کمانی رها بشه، برای نشستن به هدف، باید مسیری رو طی کنه، یعنی در هر لحظه از زمان، در جایی در این مسیر باشه تا برسه به هدف، مثلاً در زمان T1 در نقطه‌ی x1، در زمان T2 در نقطه‌ی x2  و الی آخر. در جایی بودن یعنی در مکانی ساکن بودن، یه جسم نمی‌تونه در مکان مشخصی باشه ولی هم‌زمان در حال حرکت به مکان دیگه‌ای هم باشه. در نتیجه تیر چون در هر لحظه‌ باید جایی داشته باشه و فضایی رو اشغال کنه، پس در هر لحظه بی‌حرکته. در نتیجه تیر حتی از کمان  هم رها نمیشه، چه برسه به اینکه به هدف برسه. چون ممکنه این پارادوکس یه مقدار پیچیده به نظر بیاد. بذارید یه مثال دیگه هم بزنم. شما مثال من رو گوش کنید، اگر خواستید پخش پادکست رو متوقف کنید موقتا، کمی فکر کنید و بعد ادامه بدید: فرض کنید در حال رانندگی هستید، کسی به شما زنگ می‌زنه می‌پرسه کجایید؟ مادامی که در حال حرکتید نمی‌تونید جواب درستی بدید، مثلاً نمی‌تونید بگید در فاصله‌ی ۴۰۰ متری خونه هستم، چون در حال حرکتید در ۴۰۰ متری نیستید، یا در حال رفتن به ۴۰۱ متری خونه هستید یا ۳۹۹ متری خونه هستید. اما به هر حال یه جایی هستید. ولی کجا واقعاً؟ اگر واحد اندازه‌گیری رو تبدیل به سانتی‌متر و میلیمتر یا اصلا بزرگترش کنید کیلومتر، باز هم مسئله حل نمیشه. ظاهراً مشکل از خود حرکته!

 

پارادوکس‌های زنون همچنان خوانده میشن و مورد بحثن. خیلی‌هام تلاش کردند این پارادوکس‌ها رو به‌نحوی برطرف کنند:

 

فیلسوف و منطق‌دان و فیزیک‌دان قرن بیستمی، جی اف تامسون، در مواجهه با پارادوکس‌های زنون از مفهومی حرف می‌زنه به نام سوپرتسک. سوپرتسک‌ها، کارهایی هستند بی‌نهایت مرحله دارند ولی ظاهراً در زمان محدودی قابل انجامند. 

 

و ارسطو، در مواجه با پارادوکس‌های زنون، در مورد حرکت در بستر زمان به این شکل استدلال می‌کنه که سخن گفتن از حرکت یا سکون چیزی در «اکنون»، یا یک «آنِ» مشخصِ بدون استمرار و دَیمومیت خطاست. این پاسخِ به خصوص مربوط میشه به پارادوکس تیرِ پرنده. به عقیده‌ی ارسطو صحبت کردن از مکانِ تیر در یک لحظه‌ی مشخص و بدن استمرار بی‌معنیه. البته که این پاسخ هم مسئله رو حل نمی‌کنه. اتفاقاً این دقیقاً چیزیه که پارمنیدس و زنون به دنبالش هستند.. حقیقت به مثابه یک موجودیت پیوسته‌ و ممتد و تفکیک‌ناپذیر .

و ریاضی‌دان‌ها هم سعی کردن با استفاده از مفهوم حد و دنباله‌ها نشون بدن که حاصل جمع یک دنباله‌ از اعداد نامتناهی کاهنده، یک عدد مشخصه.

 

فیزیک‌دان‌ها هم پاسخ‌هایی دارند. بر‌خی‌شون مدعی هستن که اجسام رو نمیشه مثل اعداد بی‌نهایت بار تقسیم و کوچک‌ کرد. در نهایت کوچک‌ترین کوچکِ ممکنی، یعنی کوانتومی وجود داره که واحدِ سازنده‌ی چیزهاست. این نشون میده که طی کردن یک مسیر متناهی نیازمند گذشتن از بی‌نهایت نقطه نیست. 


و صد البته که تمام این پاسخ‌ها به نوعی مورد نقد قرار گرفتند و مخالفانی دارند.

 

جبهه‌ی دیگه‌ای که زنون در اون می‌جنگه، جبهه‌ی «نفی اعتبار شناخت حسیه»‌. هر چقدر پارادوکس‌های دیگه‌ی زنون کلافه‌کننده‌ بودند، این پارادوکسی که میخوام براتون توضیح بدم، ساده‌ و به همون نسبت رد کردنش آسونه. زنون می‌پرسه آیا وقتی یک دانه‌ی ارزن به زمین می‌‌افته، صدایی می‌ده؟ پاسخ ما قاعدتاً خیره. زنون همین پرسش رو در مورد دو دانه‌ی ارزن هم تکرار می‌کنه، پاسخ ما هم همچنان یکسانه: خیر. و زنون نتیجه می‌گیره که ریختن صد کیلو ارزن هم صدایی نداره، چون حاصل جمعِ بی‌صداییٌ این همه‌ ارزن، همچنان بی‌صداییه. در نتیجه اگر ما ادعا کنیم چیزی می‌شنویم، این نشون میده که نمیشه به حواس اعتماد کرد. خب پاسخ ما هم ساده‌اس: افتادن یه ارزن هم صدا داره، گرچه صدای افتادن یه ارزن خیلی کمتر از مقدار لازم برای شنیده شدنه ولی وقتی با صدای ارزن‌های دیگه جمع بشه، شنیده میشه.

 

و سومین مورد که زنون علیه‌اش می‌جنگه، کثرته. که قرار شد خیلی خلاصه بهش اشاره کنیم. زنون میگه اگر چیزها در جهان تقسیم‌پذیر باشند باید به واحدهایی تقسیم‌ناپذیر قابل تقسیم باشند. این واحدها یا باید امتداد و حجم داشته باشند، که در این صورت خودشون هم باید تقسیم‌پذیر باشند که یعنی دیگه واحد نیستند، یا باید بدون امتداد و حجم باشند که از چیزهای بدون حجم و امتداد، نمیشه چیزهایی ممتد و حجیم ساخت که در دنیا قابل مشاهده‌اند. پس کثرت در چیزها و تقسیم‌پذیری غیرممکنه.

 

خب بحث این قسمت تمام شد و بزودی خواهیم دید که وحدت و سکونی که الئاییان قصد داشتند به فلسفه، جهان و حقیقت تحمیل کنند، توسط دیگران پذیرفته نمیشه. قسمت بعد از امپدوکلسِ کثرت‌گرا حرف خواهیم زد، که نه تنها حقیقت رو واحد نمی‌دونه، بلکه برخلاف ملطیان (که موضوع قسمت سوم بودند)، به جای یک عنصر، چهار عنصر رو عناصر سازنده‌ی جهان می‌دونه، همچنین از دو نیروی دخیل در کارِ دنیا حرف می‌زنه: مهر و آفَند.

 

این هفتمین قسمت پادکست دیدن بود. متشکرم که گوش دادید.  من در کانال تلگرام دیدن، چند ویدئوی مرتبط با پاسخ‌هایی ممکن به پارادوکس‌های زنون رو منتشر خواهم کرد. اگر که دوستانی مشتاق به پیگیری بحث این قسمت هستند براشون مفید خواهد بود. آدرس کانال تلگرام دیدن هست didantosee. می‌تونید توییتر دیدن رو هم دنبال کنید: didanpodcast. منتظر شنیدن نظرات و پیشنهادات شما هستم.

 

و در آخر اگر این پادکست براتون مفید بوده، حتما به دیگران هم معرفیش کنید. این تنها راهیه که این پادکست می‌تونه همراهان جدید پیدا کنه. فعلاً تا بعد…

اشتراک‌گذاری این مطلب
Subscribe
Notify of
guest
0 دیدگاه‌ها
Inline Feedbacks
View all comments

دیدن متکی به همراهی شماست. از دیدن حمایت کنید.