رسیدیم به پنجمین قسمتِ پادکست دیدن. من امیر لطیفی هستم و توی این پادکست قصدم مرور تاریخ فلسفهاست. این قسمت مختصِ هراکلیتوسه و عنوانش هست «لوگوس و آتش». ما راهمون رو از کمی پیش از فلسفه شروع کردیم. در مورد گذار از اسطوره به فلسفه حرف زدیم. بعد در مورد چهار فیلسوف اول حرف زدیم و تلاش کردیم عقاید هر فیلسوف رو با همدلی دنبال کنیم، و نسبتش رو با حقیقت، با پیشینیانش و آیندگانش و البته خودمون پیدا کنیم. گفتیم اولین پرسش فلسفی این بوده: «جهان از چه ساخته شده؟». از سه فیلسوف اول حرف زدیم که سراغ پاسخهای طبیعی و مادی رفتن. بعد در مورد فیثاغورس و فیثاغوریان حرف زدیم که شیفتهی موسیقی و ریاضی بودن و طریق انتزاعیتر رو طی کردن و بنیان جهان رو در نسبتهای ریاضیاتی و اعداد، نظم و هارمونی جستجو کردن. فلسفهی هراکلیتوس، که موضوع این قسمته، به تعبیری در تقابل با نظم و هارمونی فیثاغوری شکل گرفته و حاصل تمرکز بر تضاد و تنش و ستیزه در چیزهاست.
هراکلیتوس اهل افسوس، شهری در ایونیا بوده. سه فیلسوف اول، تالس، آناکسیمنس و آناکسیمندر هم اهل همین منطقهی ایونیا بودند. افسوس در ترکیه امروزی قرار داره. زمینی ۳-۴ ساعت بیشتر از شهر ازمیر فاصله نداره. بخشهایی از افسوس باقی مونده و بخشهاییش هم بازسازی شده. اگر روزی به ترکیه سفر کردید، پیشنهاد میکنم حتماً این شهر رو هم ببینید؛ قطعاً تجربهی منحصر به فردی خواهید داشت، به خصوص اگر علاقمند فلسفه باشید. گفته میشه هراکلیتوس حدود سال ۵۰۰ پ.م. ۴۰ سال داشته. عضو خاندان پادشاهی بوده و فرصت حکومت داشته ولی به این کار تمایلی نداشته و این فرصت رو به برادرش واگذار کرده.
خیلی مایلم که بتونم با بی هیچ مقدمهای بریم سراغ آموزههای اصلی هراکلیتوس، اما نکاتی در مورد شخصیت و روابط هراکلیتوس با دیگر فلاسفه وجود داره، که به فهم آموزههای هراکلیتوس کمک میکنه و بهتره، برای ورود به بحث اصلی بهشون اشاره کنیم. من سعی میکنم این نکات رو خیلی کوتاه در سه بند بیان کنم.
یک: هراکلیتوس ملقبه به فیلسوفِ تاریک، چون بیان روشنی نداره، اهل گزینگویی و جملات فتویگونهاست. سبکش پیامبرگونه، غیبگویانه و شاعرانهاست. از هراکلیتوس فقط تعدادی پاره، یعنی تعدادی جمله که پس و پیششون مشخص نیست، به دست ما رسیده، این خودش باعث ابهام بیشتره.
دو: هراکلیتوس به شدت مردمگریز بوده و نگاه تحقیرآمیزی به مردم داشته. در حکایتی اومده که هراکلیتوس بر نادانی مردم میگریسته، و دموکریتوس بر نادانی مردم میخندیده». (در آینده از دموکریتوس حرف خواهیم زد). هراکلیتوس معتقده برای شناخت جهان، باید در خودمون نظر کنیم، یعنی خودکاوی کنیم. همزمان اعتقاد داشته که اکثریت قریب به اتفاق مردم توانایی انجام این کار رو ندارن. متعاقباً کسی که وقتی فکر میکنه دیگران توان فهم حرفهاش رو ندارن، چندان هم نیازی نمیبینه که روشن و همهفهم حرف بزنه.
سه. اگر فکر میکنید هراکلیتوس فقط نسبت به عوامالناس نظر مساعدی نداشته، در اشتباهید. به این پاره هراکلیتوس گوش بدید تا تیرگی روابطش با فیلسوفان و شاعران هم براتون روشنتر بشه:
پارهی ۴۰:بسیاردانی (polymathie)، فهم نمیآموزد. وگرنه به هسيود و فيثاغورس، یا همچنین به کسنوفانس و هکاتایوس آموخته بود.
اول از همه، منظور هراکلیتوس از بسیاردانی چیه؟ منظور پرداختن به حوزههای مختلف دانش و پژوهش در چیزهای پرشمار و متنوعهاس. معمولاً تصور اینه که منشا دانش، مشاهدهی جهانه، و با مشاهدهی بیشتر، دانش بیشتری حاصل میشه؛ هراکلیتوس مخالفه و به نظرش کاوش باید با شهود شخصی پیش بره. در نتیجه طریقِ مبتنی بر مشاهده رو طرد و نفی میکنه. خب سه نکتهی مقدماتی تموم شد، وارد آموزههای اصلی میشیم.
خب، کشف حاصل از شهودِ هراکلیتوس چی بوده که معتقده دیگران از فهمش عاجزن؟ اگر بخوام در یک کلمه جواب بدیم، باید بگیم: لوگوس. قسمت دوم از لوگوس حرف زده بودیم، اگر اون قسمت رو گوش بدید، این قسمت براتون مقداری ملموستر خواهد بود. به هر حال، حتی بدون مقدمه هم، با گوش دادن به پارهی پنجاهِ هراکلیتوس، میتونیم پیش بریم. پارهی پنجاه رو بشنوید:
«گوش کنید نه به من بلکه به لوگوس، خردمندی است موافقت با اینکه همه چیز یکی است.»
از این پاره بر میاد که:
یک) مشخصاً لوگوس شنیدیه، چون هراکلیتوس میگه «گوش کنید به لوگوس».
دو) واضحه که یه چیز کلیه، چون اگر بهش گوش بدیم، میتونیم با این گزارهی کلی موافق بشیم که «همه چیز یکی است»؛ اگر لوگوس فقط به یک یا چند چیز جزئی اشاره داشت، نمیتونست ناظر به چنین نتیجهی کلی باشه.
سه) روشنه که لوگوس معقوله، خردمندانهاست، چون اگر بهش گوش داده بشه حاصلش یه توافق خردمندانهاست، توافق در مورد یکی بودن همه چیز. در مورد لوگوس به پارهی ۲ هم گوش کنید:
«شخص باید از آنچه همگانی است پیروی کند اما هر چند لوگوس همگانی است، بسیاری از مردم چنان زندگی می کنند که گویا فهمی مستقل و از آن خود دارند.»
خب. در این پاره دوباره تاکید شد که لوگوس همگانیه. این بار با تعبیری که به وضوح منکر لوگوسهای شخصی، و فهم و عقل شخصیه. به نظر هراکلیتوس فقط یک لوگوس درست، یک راه درست، و تنها یک حقیقت وجود داره که همه باید مثل یک قانون ازش پیروی کنن. به پارهی ۱۱۴ هم گوش کنید:
«شخص باید با عقل و اعتماد بر آنچه برای همه مشترک است سخن گوید، همانگونه که شهر در قانون خود، و بلکه استوارتر از آن؛ زیرا تمام قانونهای انسانی به وسیلهی قانونی الهی پرورده میشود؛ قانونی که تسلط خود را تا آنجا که اراده کند می گسترد و برای همگان کافی است و بیش از کافی است»
لوگوس فقط یه قانون کلی نیست. کلیترین قانونه. لوگوس به معنای واقعی کلمه کلیه؛ هیچ جزئی نیست که در زیر کلیت لوگوس قرار نگیره. همهی قانونها از دل لوگوس بیرون میان. دست یافتن به چنین قانونی نه فقط هدف هراکلیتوس بوده، بلکه علوم امروز هم، همچنان در جستجوی این قانونند؛ قانونی که بشه باهاش همه چیز رو توضیح داد.
هراکلیتوس معتقده دیگران بصیرت دیدن لوگوس رو ندارن، انگار که در خوابن، در خواب غفلت. بذارید پارهی ۱ رو دوباره بشنویم:
«دیگران از آنچه در بیداری انجام میدهند ناآگاهند، درست همانگونه که آنچه را در خواب انجام میدهند، فراموش میکنند»
پُلوتارک در تفسیر این پاره و در توصیف خواب و بیداری مردم و بیداری و بصیرتِ واقعی میگه:
«هراکلیتوس می گوید بیداری، سهیم شدن در جهانِ همگانی است، اما مرد هر وقت میخوابد به آگاهی از جهان شخصی باز میگردد.»
خب، لوگوس اصلیترین مفهوم در فلسفهی هراکلیتوس، کلیترین قانون، کلمه و عقله، ولی واقعاً چیه؟ کجاس؟ چه شکلیه؟ چطور میشه بهش دست یافت؟
اگر فکر میکنید کسی میتونه به این پرسشها جواب بده، کاملاً در اشتباهید. نه فقط فلاسفه، فیزیکدانی که ریزترین ذرات و دورترین کهکشانها رو کاوش کرده، عارفی که به زبان رقص و شعر در حال مکاشفهاست، یوگیی که در حال مراقبهاست، الهیدانی که غرق در خداس، همه در جستجوی لوگوسن، در جستجوی چیزی که بتونه همه چیز رو توضیح بده و توجیه و روشن کنه.
بیاید اصلاً فرض کنید لوگوس رو پیدا کردید، آیا لوگوسی یا به عبارتی عقلی که بر عقل ما حاکمه، میتونه توسط ما فهمیده بشه؟ بر ما مکشوف بشه؟ اصلاً خود کلمه چیه؟ خود عقل چیه؟ کل این متن با کلمات نوشته و بیان شده. ولی اینها همه مصادیق کلمه هستند، خود کلمه چیه که ما دنبالشیم؟ خود عقل چیه؟ گرچه تسلف چیزی جز حرکت در بین پرسشها نیست، ولی بگذریم فعلاً. باید بریم سراغ وجه دیگری از فلسفهی هراکلیتوس، آتش.
قبلاً گفتیم که ملطیان در جستجوی آرخه بودند، یعنی در جستجوی اصل و عنصری که مبدا و منشا دنیا و مافیهاس. عقایدنگاران اعتقاد دارند که اصلِ نخستین در فلسفهی هراکلیتوس آتشه. هراکلیتوس در پارهی ۲۰ در مورد آتش و جهان میگه:
«کل نظم جهان عبارت است از آتشی همواره زنده»
اگر این عبارت در مورد کلِ نظمِ جهان رو بذارید کنار این ایدهی هراکلیتوس که لوگوس قانونِ کلی جهانه، میتونیم آتش و لوگوس رو یکی در نظر بگیریم یا دستکم آتش رو جنبهی مادی لوگوس بدونیم.
قسمت سوم اشاره کردیم به عناصر اربعهی یونانی (آب و باد و خاک و آتش) و در مورد کیفیات متضاد این عناصر مثل سردی و گرمی و خشکی و تری در جهانبینی یونانی حرف زدیم. آتشِ هراکلیتوس رو هم باید در همین ساختار و در حضور همین تضادها فهمیده بشه. به پارهی ۱۱۷گوش کنید. توی این پاره مست بودن از نظر هراکلیتوس نمناک بودن روحه. اگر الف) بپذیریم که هوشیاری یعنی حاضر بودنِ عقل،
ب) معتقد باشیم که آتش و لوگوس همون عقلند و
ج) اذعان کنیم که آتش گرم و خشکه، تفسیر این پاره آسون میشه.
پارهی ۱۱۷: «شخص چون مست شود سکندری می خورد و به وسیله ی پسری نابالغ هدایت میشود و نمیداند کجا می رود، زیرا روح او تر است»
به این پاره هم در مورد آتش در مقام آرخه گوش کنید:
این نظام جهان [kosmos] را، که برای همگان همان است، هیچیک از خدایان یا آدمیان نساخته، بلکه همواره بوده و هست و خواهد بود: آتشی همیشه زنده، که فروزان است در اندازههایی، و خاموش در اندازههایی.
«نظامِ جهان» که در این پاره شنیدید، ترجمهی کوسموسه که قسمت قبل در موردش حرف زدیم. توی این پاره نقش آتش در رابطه با کیهان مشخصه و نیازی به توضیح نداره. ولی حالا که به بهانهی پرداختن به آتش، از کیهانشناسیِ هراکلیتوس هم حرف زدیم، برای تکمیل حرفهامون در این رابطه بهتره به جایگاه اثیر (اثیر با ث سه نقطه) در کیهانشناسیِ یونانیِ قرون ششم و پنجم پیش از میلاد اشاره کنیم. هراکلیتوس بسیار از این کیهانشناسی متأثر شده.
در این کیهانشناسی، علاوه بر عناصر چهارگانه یونانی، از یه چیز دیگه هم یاد میشده به نام اثیر. آتشِ هراکلیتوس ظاهراً شکل ناخالصی از اثیره.
در قرونی که اشاره کردیم، کیهان به این شکل توصیف میشده: گویی کروی به نام فلک که زمین در مرکزش قرار داره و با آسمانها محدود شده. کل این فلک خودش با اثیر احاطه شده. هر چه در فلکه از عناصر اربعه تشکیل شده. و این عناصر خودشون از اثیر بیرونی تغذیه میکنند.
اثیر همیشه زندهاست، فعاله، فناناپذیر و فسادناپذیره. در فلسفهی یونانی، «الهی بودن» یعنی فناناپذیری و فسادناپذیری، در نتیجه اثیر الهیه. و چون آتش از اثیر ساخته شده، و هوا شکل ناخالص آتشه، پس هوا به واسطهی آتش شکلی از اثیر الهیه، و انسانها با تنفس هوا، در وجودش وجوه الهی داره. به این ترتیب رابطهای برقراره بین ذهن و نفس و نَفَس و آتش و اثیر.
«هماهنگیِ اضداد»، یکی دیگه از آموزههای هراکلیتوسه که بهش خواهیم پرداخت. برخلاف فیثاغوریان که بر هماهنگی و هارمونی کوسموس تاکید داشتند، کیهان از نظر هراکلیتوس عرصهی ضدیت و ستیزه. البته که دیدیم که هراکلیتوس از لوگوس هم حرف میزنه، در حقیقت از هماهنگی و حد و نسبت و نظم هم حرف میزنه. پس جهانِ هراکلیتوسی، هم جهانِ اضداده، هم جهانِ هماهنگی؛ این جهان در حقیقت عرصهی هماهنگی اضداده، جهان وحدته در عین کثرت. این آموزهی ظاهراً عجیب هراکلیتوس رو در سه وجه بررسی خواهیم.
اولین وجه اینه: اضداد همیشه در هر چیزی حاضرن، و وقفه در ضدیت درونیِ چیزها، حتی برای یک آن، کیهان رو میتونه متلاشی کنه. هراکلیتوس برای توضیح این آموزه در یکی از مثالهاش، از کمان استفاده میکنه.
کمان از دو قسمت ساخته شده، یه قسمت چوبی و یه قسمت الیافی. این دو قسمت همیشه در ضدیتند. قسمت الیافی همیشه به بخشِ چوبی فشار میاره و در حقیقت در اثر همین فشاره، که کمان شکلِ تاب برداشته، قسمت چوبی هم همیشه در تقلاس برای پاره کردن بخش الیافی و رهایی. در حقیقت فقط در حضور همین ستیزه و نزاع درونی و دائمیه که کمان میتونه به کمان بودنِ خودش ادامه بده. لحظهای که این ضدیت درونی دچار وقفه بشه یا به نفع یکی از طرفین خاتمه پیدا کنه، کمان متلاشی میشه. این ستیزِ دائم نیروها در کیهان، هراکلیتوس رو به این گزارهی ظاهراً پارادوکسیکال سوق میده که «جنگ صلح راستینه». این وجه دوم آموزهی هراکلیتوسه: یعنی یکسانیِ اضداد، اینکه مثلاً جنگ صلحه و صلح جنگه. چطور میشه همچین چیزی رو پذیرفت؟ اگر جنگِ اضداد و نیروهای متضاد در چیزها، وضعیت همیشگیه، پس هیچ وقت صلح و سکونی وجود نداره که در تقابلش بشه جنگ رو تعریف کرد. و اگر دو وضعیت همیشه و بیوقفه در یک چیز حاضر باشند، اصلاً جداسازیشون و دو اسم مختلف بهشون دادن اشتباهه. پس جنگ صلحِ و صلح جنگه و این دو یکسانند. سومین وجه آموزهی هراکلیتوس رو میتونیم به این شکل تقریر کنیم: «ضدیت واقعی نیست، ضدیت تنها در نسبت ما با چیزها تعریف میشه و در خود چیزها وجود ندارد»: اگر بخوایم از مثالهای خود هراکلیتوس استفاده کنیم، میتونیم بگیم، مثلاً آب دریا همزمان پاک و ناپاکه، برای ماهیها پاکه، برای آشامیدن ما ناپاک. یک مسیر همزمان سربالایی و سرپایینه، در نسبته حرکت ما در اون مسیر. در همین رابطه به پارهی ۱۰۲ هم گوش کنید که احتمالاً استدلالش براتون آشناست.
«در نظر خدا، همهچیز عادلانه و خوب و درست است؛ ولی انسانها برخی چیزها رو درست و برخی را نادرست میداند.»
این همون استدلالی که گاهی الهیون برای توجیه شر در جهان استفاده میکنن. البته که به نحو خطرناکی میتونه براشون عواقب اخلاقی داشته باشه. اگر همه چیز همیشه خوب و عادلانهاست، پس چه فرقی داره چطوری عمل کنیم؟
قبل از جمعبندی، اجازه بدید که از معروفترین جملهی هراکلیتوس هم حرف بزنیم: «نمیتوانید دو بار در یک رودخانه گام بگذارید». هراکلیتوس معتقده رودخانهای که ما یک بار درونش پا گذاشتیم، هر لحظه چنان در حال شدن، جریان، سَیَلان و نو شدنه که خطاست اگر فکر کنیم بار دومی هم میشه توی همون رودخونه پا گذاشت. از طرفی ما هم هر لحظه در حال تغییریم، چه فیزیکی و چه غیر فیزیکی. بدن ما هر لحظه وارد وضعیت جدید و غیرقابلبازگشتی میشه؛ روان و حافظهی ما با تجربهی هر لحظهی زیستن، دائماً در حال تغییره. پس با این فرض محال که رودخونه هم ثابت باشه، ما دیگه اون آدمی نیستم که دفعهی اول از رودخونه گذشته. کراتولوس یکی از شاگردان هراکلیتوس این ادعا رو از این هم رادیکالتر بیان میکنه و میگه «حتی یک بار هم نمیشه توی یه رودخونه پا گذاشت». چون ما و رودخونه هر لحظه در حال تغییریم، و قبل از اینکه پامون به کف رودخونه برسه، ما و رودخونه بارها عوض شدیم و این اتفاق حتی یک بار هم ممکن نیست بیفته. گاتری در کتاب خودش میگه که کراتولوس با این جمله بدعتگذاری کرده. به نظر من، این جملهی کراتولوس ایدهی رادیکالتری نداره، فقط بیانش رادیکالتره، ولی کاملا با آموزههای هراکلیتوس همخوانه. کراتولوس سخن گفتن رو هم ناممکن میدونه، چون به نظرش ساختن هر جملهای مستلزم جعل یک تصور غیرواقعی از ثبات چیزهاست، جعل ثبات چیزهایی که برای یک لحظه هم ثبات ندارند.
خب تا اینجای کار دیدیم که اولین پرسش فلسفی پیرامون مبدا و عنصر نخستین جهان بود. عدهای واقعیت رو در ماده جستجو کردند، عدهای در صورت. ملطیان در جستجوی ماده بودند و ظاهراً نتیجهی منطقی دنبال کردن ماده، اعتقاد به آموزهی تغییر و سَیَلان دائمی جهان مادیه. چون اگر فقط ماده مورد نظر باشه، به عقیدهی هراکلیتوس هیچ ثبات و شناختی ممکن نیست. فیثاغوریان راه دیگهای رفتند و فقط به وجوه غیرمادی و انتزاعی پرداختند؛ حقیقت رو فقط در اعداد و نسبتها و مجردات خلاصه کردند. خواهیم دید که افلاطون با نظر به آموزههای هراکلیتوس در مورد مادهی دائماً در حال شدن و بیثابت، چنان از شناخت فیزیکی جهانِ همیشه در حال تغییر ناامید میشه که شناخت رو فقط در دنیای صورتهای مطلق، یعنی دنیای مُثُل ممکن میدونه. ما مرتباً مجبوریم به گذشته و آینده اشاره کنیم، چون نه فقط با این پادکست، به هر طریقی که فلسفه رو دنبال کنید، با هر قدمی، تصویرتون هم از گذشته کاملتر میشه، هم افق پیش روتون روشنتر میشه. چون حرکت در مطالعهی فلسفی فقط در سطح نیست، ما در حال صعود هم هستیم، در نتیجه به مرور هر چقدر که فرازتر بریم تصاویر زیر پامون، چه پشت سرمون، چه روبرومون، کاملتر و روشنتر خواهند شد.از طرفی قسمت بعد با پارمنیدس به وضوح خواهیم دید که فلسفه با تقابل آموزههای متضاد در حال پیش رفتنه، در نتیجه فهم هر تئوری و تزی، با آموزهی انتقادی و نفیکنندهی بعدیش قابل درک میشه. همونطور که دیدید، تا اینجا هم، به همین شکل پیش رفتیم، فیثاغوریان در مقابل ملطیان براومدن، ستیزهی هراکلیتوسی در تقابل با هارمونیای فیثاغورسی ظاهر شد، و پارمنیدس هم در تقابل با هراکلیتوس به پیش خواهد رفت. این سازش اضداد که در خودش قدرت پیشروندگی داره، به تعبیر فنی و هگلی «دیالکتیک» نام داره. قرنها بعد خواهیم دید که هراکلیتوس چنان در فلسفهی هگل پررنگ ظاهر میشه که هگل معتقده باید هراکلیتوس رو مبدا فلسفه دونست. هر چقدر که پیشتر بریم اهمیت فلسفهی یونان و در مجموع رویکرد تاریخی و تبارشناسانه به فلسفه ملموستر خواهد شد. گرچه متاسفانه رویکرد عمومی و مرسومِ مطالعهی فلسفه، معمولاً محدود میشه به فلسفهی همین دو-سه قرن اخیر، انگار که فلسفه با نیچه و مارکس و چند تا اسم دیگه شروع و تموم میشه. رویکردی که در فهم همین مقدار از پاره-فلسفه هم ناکامه و ابتر میمونه، چون پیشنیازها رو کسب نکرده و بیریشهاس.
به رسم معمول، رسیدیم به بخش پاورقی. اگر نکتهای از بحث جا مونده باشه، یا توی بحث اصلیمون جا نشده باشه، من سعی میکنم توی این قسمت ازش حرف میزنم.
منبع اصلی ما همچنان کتاب گاتریه، این بار جلد پنجم در نسخهی فارسی. توی پاورقی قسمت سوم معرفیش کردیم. یه منبع خلاصه هم برای مطالعهی فلسفهی یونان معرفی کردیم، به نام کلیات تاریخ فلسفه یونان، از ادوارد تِسِلر.
و دومین نکتهای که میخوام بهش اشاره کنم، در مورد لوگوسه که قسمت سوم و این قسمت حرف زدیم، یک مقاله مرتبط هم توی کانال من معرفی کرده بودم به قلم گادامر درمورد لوگوس. جلد پنجم کتاب گاتری که مختصِ هراکلیتوسه و گفتم منبع این قسمت ما هست، یه بخش کامل رو به معانی لوگوس اختصاص داده. پیشنهاد میکنم حتماً بخونینش.
در آخر، لطفاً برای من در یک-دو جمله یا بیشتر هر چقدر که خواستید از تجربهتون با این پادکست بنویسید. @amirlatifim در تلگرام آیدی شخصی من هست، @didanpodcast در توییتر و didanpodcast@gmail.com راههایی که میتونیم با هم در ارتباط باشیم. اگر هم در تلگرام دیدن رو به فارسی جستجو کنید کانال تلگرام این پادکست رو هم پیدا خواهید کرد. در پادگیرها مختلف میتونید این پادکست رو سابسکرایب کنید تا از انتشار قسمتهای آینده مطلع بشید.
با تالس از ایونیا شروع کردیم، با فیثاغورس رهسپار ایتالیا شدیم، و با هراکلیتوس به افسوس در ایونیا برگشتیم. دیگه به ایونیا برنخواهیم گشت. قسمت بعد به الئا میریم. قراره با کسی همصحبت بشیم که برای نخستین بار در پاسخ به پرسش از چیستی جهان، از «وجود»، حرف میزنه، پارمنیدس. فعلاً تا بعد.