دوم | از یونان به کیهان

این قسمتِ دومِ پادکستِ دیدنه. من امیر لطیفی هستم. عنوانِ این قسمت هست “از یونان به کیهان!” هدفِ من توی این پاکست و البته هر جای دیگه، دیدنِ دنیا با عینک فلسفه‌‌ست. برنامه‌ی کلی‌ ما توی این پادکست مرور تاریخ فلسفه‌‌‌ست. قسمتِ قبل، از این حرف زدیم که چرا با عینکِ فلسفه و در این قسمت می‌خوایم بگیم چرا تاریخِ فلسفه؟ چرا فلسفه‌ی غرب؟ و چند پرسشِ مرتبط دیگه. همونطور که تا اینجای کار هم دیدید، اینجا هدف فقط بازنشر اطلاعات نیست. یعنی قصدمون این نیست که هر قسمت بگیم فلانی این رو گفت و بهمانی اون رو و یه عکس فوری از هر فیلسوف بگیریم و بذاریم لای زرورق تا قسمت بعد. ما قراره با هم سعی کنیم عینکی رو به چشم‌ بذاریم که بشه با اون دنیا رو جور دیگه دید، یا بهتره بگم اون چیزهایی رو که تا حالا نمی‌دیدیم، حالا، با این عینک ببینیم،؛ این عینک عینکِ فلسفه‌اس. به هر حال امیدوارم همراه بمونید و به دیدن و شنیدن، ادامه بدید.

 

توی قسمتِ اول در مورد تصورِ عمومی از فلسفه حرف بزنیم. از فلسفه و تفکرِ فلسفی در مقابلِ جزئی‌نگری و سطحی‌نگریِ عرفی و معمولِ زندگی روزمره، دفاع کردیم. گفتیم حتی پشتِ کوچکترین اعمالِ روزمره‌ی ما، ایده‌ها و مفاهیمی کلی وجود دارند و اصولاً کار فلسفه، پرداختن به همین ایده‌های پنهانِ پشتِ همه‌ی چیزهاست. گفتیم فلاسفه بدونِ تعصب و بدونِ پیش‌فرض فکر می‌کنند. در این مورد حرف زدیم که چرا زبانِ فلسفه گاهی دشوار و سخت‌فهم میشه. گفتیم لزوماً هم همیشه اینطور نیست؛ مثال‌هایی آوردیم و تاکید کردیم که در نهایت این خودِ شمایید که تعیین می‌کنید از چه راهی، با چه میزان از سهولت یا پیچیدگی و دشواری می‌خوایند به سوی فلسفه حرکت کنید. گفتیم که توی این پادکست قراره راهِ مخصوصِ خودمون رو بریم. توی معرفیِ این قسمت گفتیم که راهِ ما از تاریخ فلسفه می‌گذره. تاریخِ فلسفه یعنی مطالعه‌ی فلسفه به صورت تاریخی؛ یعنی شروع کنیم از روز اولِ فلسفه و اولین فیلسوف و دومی و سومی تا برسیم به امروز و بگیم هر کدوم از این فلاسفه چی گفتن، چی نوشتن و چطور این دیالوگ رو ۲۷۰۰ سال در طولِ تاریخ ادامه دادند. ولی چرا تاریخ فلسفه؟ چرا خودمون راساً در امور مختلف تأمل و تفلسُف نکنیم؟ چرا برگردیم به دو هزار و هفتصد-هشتصد سال پیش و شروع کنیم به خوندنِ حرف‌های دیگران؟ ما سه تا جواب برای این پرسش‌ها داریم که با هم می‌شنویم.

 

اولین پاسخ در کوتاه‌ترین شکلش اینه:‌ بخاطر کوتاهیِ عمر. به نظر این گویا نمیاد، یه مقدار بازش می‌کنیم. ما (یعنی من یا شما، فرقی نداره) نمی‌تونیم به هر چیزی که بشر در طولِ تاریخ بهش فکر کرده، فکر کنیم، یعنی فرصتش رو نداریم، عمرمون کفاف نمیده، در نتیجه باید رجوع کنیم به نسخه‌ی فیزیکی افکارِ انسان‌ها، یعنی کتاب‌ها. پس به جای فکر کردن به همه چیز، میریم سراغِ کتاب‌ها، تا توی وقت‌مون صرفه‌جویی بشه؛ ببینیم انسان‌های دیگه چطور به چیزهای مختلف فکر می‌کردن و چه نتایجی می‌گرفتن. ولی خب یه مشکلی هم هست، هر چی باشه ما مسائلِ خودمون رو داریم، مسائلی که امروز ما باهاشون درگیریم، از مسائلِ آدم‌های صد سال و هزار سال و دوهزار سالِ پیش متفاوته. چنین تصور، ادعا یا توهمی، ما رو به سمتِ پاسخِ دوم سوق می‌ده. و پاسخِ دوم ما: مسائل اساسیِ بشر هیچ‌وقت عوض نشدند. پس همه‌ی فلاسفه‌ی قدیم، با ما معاصرند، چون ما هنوز داریم سوال‌هایی رو می‌پرسیم که انسان‌ها از ابتدای پیدایش‌شون پرسیدند. فلسفه اصولاً سه موضوعِ اصلی بیشتر نداره: انسان، خدا، جهان. گرچه به نظر من این سه تا یکی هستند: خدا، خدای انسان‌هاست، و انسان‌ها بخشی از جهان، یا جهان و خدا در سرِ انسان‌ها هستند. به هر صورت، همه‌ی پرسش‌های فلسفه همیشه درباره‌ی همین سه تا بوده و خواهد بود. مثلاً ما هنوز مثل تالِس، اولین فیلسوف‌، می‌پرسیم که جهان از چی ساخته شده؟ تالس می‌گفت آب، ما میگیم ماده‌ی تاریک. و جالبه که هر دو همچنان در حالِ حدس زدنیم، یکی دوهزار و پونصد-ششصد سالِ پیش و یکی امروز؛ اون بر اساس دانشِ محدود خودش حدس می‌زد آب، ما هم براساسِ دانشِ همچنان محدودِ خودمون حدس می‌زنیم ماده‌ی تاریک.  و سومین پاسخ: از هر کسی بپرسید “برای چی باید تاریخ خوند؟” جوابی داره، مثلاً “برای درس گرفتن از گذشته” یا “تکرار نکردنِ اشتباهاتِ گذشتگان” یا مثلاً “شناختنِ ریشه‌های خودمون و هویت‌مون” و غیره. وقتی از تاریخ حرف می‌زنیم از چی حرف می‌زنیم؟ از اعمالِ افراد و اقوام و ملت‌های گوناگون در زمان‌ها و مکان‌های مختلف. آیا اینکه آدم‌ها چه می‌کردند، خیلی متفاوته از اینکه چطور فکر می‌کردند؟ بین فکر و عمل چه نسبتی برقراره؟ مگه غیر از اینه که ما همونطوری عمل می‌کنیم که فکر می‌کنیم؟ خب، پس بهتر نیست به جای مطالعه‌‌ی اعمال انسان‌ها در طول تاریخ، یا دست کم در کنار اون، افکار و اندیشه‌هاشون رو هم مطالعه کنیم؟ و خب اگر قراره این کار رو کنیم، افکارِ چه کسانی بهتر از فلاسفه و متفکران و نخبگان هر دوره که عصاره‌ی اندیشه‌ی زمان خودشون بودند؟ اصلاً واقعاً اینکه فقط بدونیم در طول تاریخ چه می‌کردیم به تنهایی کافیه؟ نمی‌خوایم بدونیم طی این همه سال توی سرِ بشر چی می‌گذشته که باعثِ این همه اتفاق و حادثه شده؟ میشه باز هم برای توجیه رویکردِ تاریخی به فلسفه دلیل آورد، ولی به نظرم تا همین جا هم بیش از حدِ نیاز دلیل موجه داریم. 

 

اما وقتی می‌گیم تاریخِ فلسفه همه ناخودآگاه فکر می‌کنند باید از یونان شروع کنیم. هر کتابِ تاریخِ فلسفه‌ای رو هم که ورق بزنید از یونان باستان شروع میشه. چرا ادعا میشه که فلسفه از یونان شروع شده؟ اصلاً چرا یونان، نه جای دیگه؟ پیش از فلسفه چی بوده که اسمش رو نمی‌شه گذاشت فلسفه؟ در این موردِ این‌ها حرف خواهیم زد.

 

بشر همیشه در حالِ نظاره و تفکر درباره‌ی جهانی بوده که اون رو احاطه کرده. نه لزوماً و فقط برای فلسفیدن، بلکه برای کسب الزاماتِ اولیه‌ی حفظ بقاش. چنین مشاهداتی با هر هدفی که انجام می‌شده، همواره برای انسان همراه با «حیرت» و شِگِفتی بوده. حیرت از نظم و بی‌‌نظمی، تکرار و پیش‌بینی‌ناپذیری و مِهر و خشمی که همیشه و همه جا، در جهان جاری بوده و هست. این حیرت در روزگارانِ ابتدایی ماده‌ی سازنده‌ی اسطوره‌ها بوده. منظور از اسطوره چیه؟ همونطور که توی اولین مواجه‌امون با فلسفه سعی کردیم از تصورِ معمول از فلسفه شروع کنیم و به سمتِ تصویرِ دقیق‌تری حرکت کنیم، اینجا هم چنین خواهیم کرد. اسطوره در تصور معمول معادلِ افسانه و قصه و خیال فرض میشه. اگر کمی در مورد اسطوره‌ها شنیده باشید، حتماً از اساطیر یونانی چیزهایی شنیدید و با اسم‌‌های عجیب و غریب خدایان و الهگانِ مختلفِ یونانی مثل زئوس، آپولون، آفرودیت، آرتمیس، هرمس، اروس و غیره آشنایید. داستان‌های عجیب‌وغریبِ زیادی از این خدایان و الهگانِ رنگارنگ وجود داره، مثلاً میگن خدای عشق، اروس، یه پسربچه‌ی بالدارِ بازیگوشه که با یه تیرکمون راه میفته و با پرتابِ تیر‌های طلایی از کمونش آدم‌ها رو عاشق می‌کنه. خیلی غیرقابل باوره؛ نه؟ اروس و تیرکمون؟ اصلاً الان این اروس کجا هست؟ با این همه آدمِ عاشق‌پیشه اصلاً چطور به کارهاش می‌رسه؟ کل ایده‌ی اروس احمقانه‌اس؛ نه؟ گرچه با مزه‌اس و ارزش ادبی هم داره، ولی هر چی باشه، دیگه ما الان می‌دونیم که چیزی که بهش گفته میشه عشق، حاصل نزدیک شدن آدم‌هاست به یکدیگر برای جبران خلاها و کمبودهای روانی‌شون. همچنین «عاشق شدن یک فرایند شیمیاییه که سه مرحله دارد. این مراحل توسط ترشح هورمون‌های مختلف در بدن هدایت پیش میرن. پس لازم نیست اروس رو رصد کنیم، می‌تونیم با یه پرسش‌نامه یا آزمایش خون، بفهمیم که آیا کسی عاشق شده یا نه و چرا؟ پس چرا یه جماعتی و جمعیتی در دوره‌ای باید دل خوش کنن به اروس و تیرکمونش برای توضیح دادن عشق و عاشقی. جواب ساده‌اس؛ چون مجبور بودن. اونها روان‌شناس و زیست‌شناس و عصب‌شناس نداشتن. این تصورِ ابتدایی و تخیلی در اون زمان تا حدی کارایی داشته، مثلاً این رو توجیه می‌کرده که چرا عشق، ناگهانی و دفعتاً به وجود میاد: چون مثلِ تیر رها میشه و ناغافل میفته به جونِ قربانی‌هاش. یا چرا کسی که عاشقه بدحاله؟ چون زخمیه، مثل کسی که تیر خورده. چرا می‌تونه به شدت بی‌منطق و پیش‌بینی‌ناپذیر باشه؟ چون یه پسربچه‌ی بازیگوش مدیریتش می‌کنه. چرا می‌تونه قدرتمند، محرک، یا حتی در مواردی بی‌رحم و ویرانگر باشه؟ چون پدرِ اروس، آرس، خدای جنگ بوده. پس به نسبت دانش موجودِ اون زمان قصه‌ی اروس و کمانش نمره‌ی قبولی در توجیه پدیده‌ای به نام عشق می‌گیره. اصولاً این کارکردِ اسطوره‌اس. خدایان پرشمارِ دیگه‌ای هم وجود داشتن که هر کدوم مسئول توضیح و توجیه پدیده‌ای متفاوت در زندگی انسان‌ها و طبیعت بودند، از تولد و مرگ و گردشِ زمان و فصول گرفته تا طلوعِ خورشید و ماه و غیره. برخی از اندیشمندان، تفکرِ اسطوره‌محور رو قالبی می‌دونن برای مواجهه‌ی انسان بَدَوی با جهانِ پیرامون‌اش، در مقابلِ روشِ علمی-فلسفی که شیوه‌ی مواجهه‌ی انسان مدرن با جهانه. برخی قائل به این تفکیک نیستن، و هر دو رو علم می‌دونن، علمِ بدوی و علمِ مدرن. این بحث‌ها بیشتر مربوط میشه به حوزه‌ای از دانش به نام اسطوره‌شناسی یا میتالوژی. اگر قصدتون این باشه که رشته‌ی افکارِ بشر رو تا ابتداش دنبال کنید، باید از اسطوره‌ هم چیزهایی بدونید و بهتره برید سراغِ اسطوره‌شناسی. در انتهای پادکست من پیشنهادِ خودم رو برای آشنایی با اسطوره و اسطوره‌شناسی معرفی می‌کنم.

 

اسطوره لغتی هست که ما به جای myth انگلیسی بکار می‌بریم که از motos یونانی گرفته شده. اگر بخوایم کمی بیشتر به زبان معمولِ اهالیِ فلسفه حرف بزنیم، باید بگیم زمانِ پیش از فلسفه، زمانِ موتوس بوده. با ظهورِ فلسفه، موتوس جای خودش رو تا حد زیادی به چیزی میده به نامِ لوگوس. در مورد لوگوس خیلی میشه حرف زد. خیلی خیلی بیش از این پادکست. به جای بیانِ معنیِ این کلمه، من میخوام فعلاً از چند کلمه‌‌ای نام ببرم که از لوگوس مشتق شدن، بلکه خودتون بتونید معنی لوگوس رو تا حدی حدس بزنید. اولین کلمه‌ “لاجیک”ـه. لاجیک که در انگلیسی به معنیِ “منطق”ـه. توی پرانتز باید بگم که خودِ منطق، که ما توی فارسی به جای لاجیک به کار می‌بریم، یه کلمه‌ی عربیه، و مشخصاً از نطق گرفته شده، نطق که معادلِ تکلمه. یه مثالِ دیگه، «لگاریتم» که حتماً توی ریاضی شنیدید. همچنین در یه سری لغات مثل «میتالوژی» که پیشتر اشاره کردیم، به معنای اسطو‌ره‌شناسی، یا «سایکالوژی» به معنای روان‌شناسی یا «بیولوژی» به معنای زیست شناسی. مشخصه که «لوژی» یا «لاژی» از لوگوس گرفته می‌شه. مثال بعدی «لوگو» هست، به همین معنی که میگیم لوگوی فلان شرکت و بهمان شرکت. «دیالوگ»، به معنیِ مکالمه، یه کلمه دیگه، مشتق از لوگوس هست. اگر بخوایم بگردیم، کلماتی زیادی پیدا می‌کنیم که از لوگوسِ یونانی مشتق شدن. ولی برای هدفِ ما تا اینجا کافیه. احتمالاً خودتون هم حدس زدید که لوگوس یه جورایی باید به معنیِ «شناختن»، «تعقل»، «منطق» و اینجور چیزها باشه؛ درسته. ولی اولِ لیست باید یه چیزای دیگه هم اضافه کنیم، مثل «کلمه»، یا شاید به این لیست بشه «نظم» رو هم اضافه کرد. پس فلسفه با گذار از موتوس (اسطوره) به لوگوس (کلمه، تعقل، منطق، نظم) شکل می‌گیره. زمانی که دیگه یونانیان از پیگیریِ حکایات اسطوره‌ای برای توجیهِ جهان خسته شدند و سعی کردند با لوگوس به جهان پیرامون‌شون وحدت ببخشند، فلسفه متولد شد.

 

خب گذار از موتوس به لوگوس چطور شکل گرفت؟ قطعاً این گذار یک‌شبه اتفاق نیفتاده. نشانه‌هایی از این گذار در آثارِ ادبیِ یونانی اون زمان مشهوده. نام دو شاعر بیش از دیگران با اساطیر یونان گره خورده‌: هومر که بهتره بگیم هومروس و هزیود که بهتره بگیم هسیودوس. پیش از اشاره به نشانه‌های این گذار در آثار این شعرا باید بگم که در حقیقت، مکتوب و منظوم کردنِ اسطوره‌های اون دوران، توسط این دو، به خودی خود اقدامیه نظام‌بخش، در قالبِ نوعی اسطوره‌شناسیِ اولیه. هومروس اثری داره به نام ایلیاد که به خوبی آشفتگی‌های دنیای اسطوره‌ای اون زمان رو نشون میده. ایلیاد داستانِ جنگیه که به دلیل دزدیدنِ همسر پادشاهِ یک شهر توسط شاهزاده‌ی شهر دیگه‌ای شروع می‌شه. نه فقط خدایان یونانی در آغازِ جنگ مستقیماً نقش داشتند، بلکه در سرتاسر این جنگِ ده ساله مرتباً در حال ساخت‌وپاخت، توطئه، خبرچینی و امدادِ غیبی به نفع یا ضرر طرفینِ درگیر بودن، خدایانی انسان‌‌گونه با همان شهوات و خواسته‌های انسانی که به اعتقادِ یونانیانِ اون زمان، سکان دنیا رو هم توی دست‌‌هاشون داشتند. جای تعجبی نداره اگر کسی از این خدایان دل بکنه و به دنبال اسبابِ دیگه‌ای برای توجیه جهان بگرده. این وضعیت گه‌گاه شاعر ایلیاد رو هم دل‌زده می‌کرده و در مواردی هومروس خدایان رو مورد تمسخر و انتقاد قرار می‌داده. هسیودوس هم به اساطیر یونان می‌پردازه، اما این کار رو کمی نظام‌مند‌تر از هومر انجام میده. مثلاً در کتابی به نام تئوگونیا، یعنی نَسَب‌نامه‌ی خدایان، سعی می‌کنه شجره‌‌ی خدایان رو به نظم در بیاره و همچنین شرحی از آفرینش ارائه بده. علاوه بر این، مؤکداً اعلام می‌کنه که متعهد به عدالته، عدالتی که در کشمکش خدایان ایلیاد، محلی از اعراب نداشته. مشخصه که نمیشه از عدالت حرف زد و همچنان طبیعت و انسان رو بازیچه‌ی دست خدایانِ رقیب و کثیر دونست. برای عدالت باید به سوی عنصر و مبدائی واحد حرکت کرد که بتونه نظم رو ممکن کنه. این عنصر و مبدا واحد برای یونانیان پیش از هر چیز در آرخه متجلی شده، آرخه به معنای مبدای هستی و عنصرِ حاضر در همه‌ چیز. به زبان ساده، آرخه یعنی چیزی واحد که در همه چیز وجود داره و همه چیز از اون ساخته‌ شده، چیزی واحد در کثرتِ چیزهای مختلف. تالس با پرسش از آرخه، به دنبالِ ارائه‌ی تفسیری غیراسطوره‌‌شناختی و معقول از جهان بوده. چرا که اگر بشه فهمید که جهان از چی ساخته شده، میشه فهمید که چطور کار می‌کنه و دیگه نیازی به تن دادن به قدرتِ اسطوره‌ها نیست. و بدین شکل، نقدِ کثرتی که توسط هومروس و هسیودوس کلید خورده بود با تالس مسئله شد و در پرسش از آرخه عینیت یافت. 

 

خب یه تعدادی سوال برامون پیش اومده بود که چندتاش رو در این فرصت کوتاه تا حدی جواب دادیم. گفتیم قبل از فلسفه چی بود و چطور بوده که اسمش رو نمی‌شه گذاشت فلسفه و چطور از دوران پیشافلسفی به فلسفه گذر کردیم. حالا میخوایم در این مورد حرف بزنیم که چرا وقتی می‌گیم فلسفه همه فکر می‌کنن منظور فلسفه‌ی غربه. اولین دلیل: چون زندگیِ امروز ما بیش از همه، تحت تاثیرِ فلسفه‌ی غربیه، یعنی فلسفه‌ای که از یونان شروع شده، در اروپا رشد کرده و به همه جا سر کشیده و علوم و فنون و ارزش‌های جهان مدرن غالباً از دلِ اون زاده شدند. دلیل دوم: فلسفه در چین و هند و به طور کلی شرق هم وجود داشته و داره ولی فلسفه‌ی شرقی بیشتر عرفان و دینه تا فلسفه و همچنین وقتی از فلسفه‌ی اسلامی و مسیحی و یهودی حرف زده میشه، اینها در حقیقت همون فلسفه‌ی غربی و یونانی هستن که پس از ورود به سرزمین‌های مختلف، چندشاخه شده. به هر صورت، قصدِ ما اینجا پرداختن به فلسفه‌ی غربه، فلسفه‌‌ای که از یونان شروع شده. امیدوارم با هم این راه رو طی کنیم. قسمتِ بعد به سراغِ اولین فیلسوف‌های پیشاسقراطی می‌ریم.  

 

از این به بعد، من پس از بحث اصلی، در پایان نکاتی رو میارم که یا از متن جا موندن، یا بهتره که در پایان مطرح بشن. میشه به این بخش گفت پاورقی.

 

اولین نکته اینه: چرا نگیم اسطوره، بگیم موتوس؟ نگیم کلمه یا عقل، بگیم لوگوس؟ نگیم عنصر و مبدا، بگیم آرخه؟ برای اینکه به عنوان مثال معانی‌ای که در طول تاریخ، بارِ موتوس شده، بارِ اسطوره نشده. برای اینکه نمی‌دونیم به جای لوگوس بگیم کلمه یا عقل یا کلمه و عقل هر دو با هم. برای اینکه وقتی میگیم عنصر ممکنه کسی ندونه داریم از آرخه حرف می‌زنیم. برای اینکه اگر بگیم لوگوس، بعد می‌تونیم لاجیک انگلیسی رو به شکل دیگه‌‌ای بفهمیم. و در نهایت به همون دلیلی که هر رشته‌ای زبان ویژه و ترمینولوژی یا اصطلاح شناسی خاص خودش رو برای توصیف یا تفهیم مسائل‌ ویژه‌ی خودش داره.

 

و نکته‌ی دوم که یه پیشنهاده: تقریباً اوایلِ حرف‌هام توی این قسمت، گفته بودم که اگر قصدتون دنبال کردنِ رشته‌ی افکار بشر تا ابتداست، باید سراغِ اسطوره و اسطوره‌شناسی هم برید. برای آشنایی با اسطوره پیشنهادِ من کتابِ “اسطوره و واقعیت” از “میرچیا الیاده‌‌”ست. الیاده از نامدارترین اسطوره‌شناس‌هاست.

 

و نکتۀ آخر که در حقیقت یه پیشنهاده: پیشنهاد می‌کنم در مورد تفاوتِ تاریخِ فلسفه که تو این قسمت ازش حرف زدیم و فلسفه‌ی تاریخ کمی جستجو کنید، اگر مطلب مناسبی در این‌باره پیدا کردید یا چند خطی تونستید در این مورد بنویسید، برای من بفرستید تا توی تلگرام منتشر کنم تا دیگران هم بخونند.

 

خب، متشکرم که گوش دادید این قسمت رو. دیگه اصلِ مقدماتِ کار تمومه. قسمتِ بعد ماجرا رو با تالس و چند فیلسوفِ دیگه‌ی پیشاسقراطی ادامه می‌دیم. اکانتِ توییترِ دیدن متاسفانه دچار مشکل شده ولی خب می‌تونیند این پادکست رو توی تلگرام و اپلیکیشن‌های پادگیر مثل گوگل‌پادکست، اپل‌پادکست، کست‌باکس و اسپاتیفای دنبال کنید، سابسکرایب کنید و گوش کنید. آیدیِ تلگرام من توی کانالِ مربوط به پادکست هست، منتظر پیشنهادات و نظرات و گفتنی‌های شما هستم. حتماً و حتماً اگر این پادکست براتون چیزِ جدیدی داشته، اون رو به دیگران هم پیشنهاد کنید. این موثرترین حمایتِ شما از دیدنه. متشکرم. تا بعد…

اشتراک‌گذاری این مطلب
Subscribe
Notify of
guest
0 دیدگاه‌ها
Inline Feedbacks
View all comments

دیدن متکی به همراهی شماست. از دیدن حمایت کنید.