پانزدهم | صورت-ماده: ارسطو - قسمت اوّل

من امیر لطیفی هستم و این پانزدهمین قسمت پادکست دیدنه. هدفِ من در این پادکست مرور تاریخ فلسفه است. دو قسمتِ قبل به افلاطون اختصاص داشت و این قسمت و قسمت بعد به ارسطو می‌پردازیم. پیشنهاد می‌کنم این پادکست رو از قسمت اوّل بشنوید. در این قسمت 

 

با زندگی‌نامه‌ی مختصری از ارسطو شروع می‌کنیم، بعد چند دقیقه‌ای از منظری کلی به برجسته‌ترین وجوه تمایزِ ارسطو می‌پردازیم. در ادامه با رویکردِ موضوعی سراغ شاخه‌های مختلف اندیشه‌ی ارسطو می‌ریم، از منطق و متافیزیک حرف می‌زنیم و به نظریه‌ی صورت-ماده و همچنین علل چهارگانه در فلسفه‌ی ارسطو می‌پردازیم.

 

ارسطو سال ۳۸۴ ق.م. در استاگیرا، شهری یونانی، متولد شد. پدرش، نیکوماخوس، پزشک بود و در دربار مقدونی خدمت می‌کرد. ارسطو در ۱۸ سالگی به آتن رفت و به آکادمی افلاطون پیوست. به مدت ۲۰ سال، تا پایان عمرِ افلاطون در آکادمی ماند. ارسطو محبوب‌ترین شاگردِ افلاطون بود، افلاطون به او لقب عقل آکادمی داده بود. بعد از مرگ افلاطون از آتن مهاجرت کرد. ازدواج کرد و فرزندی آورد به نام نیکوماخوس. در کوتاه‌زمانی همسرش از دنیا رفت و تا پایان عمر با کنیزش زندگی کرد. فیلیپ مقدونی از او دعوت کرد تا معلم فرزندش اسکندر بشه، اسکندری که بعداً تبدیل شد به اسکندر اصطلاحاً کبیر. ارسطو قبول کرد و به مدت ۳ سال یعنی از ۱۳ تا ۱۶ سالگی اسکندر معلم او بود. بعد دوباره به آتن برگشت، مدرسه‌ای بنیاد نهاد به نام لوکیوم. اسکندر به پادشاهی رسید و با لشکرکشی‌های فراوان حاکم یکی از بزرگ‌ترین امپراتوری‌های تاریخ شد. با تغییر اوضاع سیاسی و شکل‌گیری احساسات ضدمقدونی در آتن و باتوجه به روابط ریشه‌دار ارسطو با دربار مقدونی، ارسطو گفت نمی‌خواد کاری کنه که باز هم دامنِ آتن به خون فیلسوفی رنگین بشه و آتن رو ترک کرد. به جزیره‌‌ی Χαλκίς (خوالکیس) رفت و تا پایان عمر آنجا زیست.

 

چند دقیقه‌ای رو اختصاص میدیم به ترسیم طرحی کلی از ارسطو. ارسطو حد فاصل دنیای باستان و دنیای جدیده. اونقدر که به ما شبیه‌ئه به گذشتگانِ خودش شبیه نیست. مهم نیست سراغ چه فیلسوفی برید، رد افلاطون و ارسطو رو در هر فلسفه‌ای میشه پیدا کرد. این دو عملاً سوار بر دوش پیشینیان خودشون راهی رو باز کردند که دیگران در اون راه فلسفه رو ادامه دادند. پس از افلاطون و ارسطو، آنچه تا قرن‌ها به عنوان فلسفه دنبال می‌شد، غالباً ترکیبی از آرای این دو بود. ارسطو از ستون‌های فلسفه‌ی اسلامیه و در این سنت از چنان نفوذ و اعتباری برخورداره که «معلّم اول» نامیده میشه. فلسفه و علم، قرن‌ها تحت تأثیر ارسطو بودند و نقد ارسطو خـود از لوازمِ ورود به دنیای جدید بود. ارسطو تلاش کرد سیر اندیشه‌های پیش از خودش رو بررسی و تبیین کنه، گرچه این کار رو از منظرِ فلسفه‌ی خودش، نه با بی‌‌طرفی انجام داد، ولی همچنان یکی از مهم‌ترین منابع موجود برای شناختِ فلسفه‌ی افلاطون و فلسفه‌ی یونان به طور کلی بود. تلاش‌ برای استدلال‌ورزیِ منسجم با سقراط به شکل محدود آغاز شده بود، با افلاطون کمی جدی‌تری دنبال شد اما به واقع این ارسطو بود که برای نخستین به نحو چشم‌گیری دقیق، متعهدانه در این راه اهتمام ورزید و تلاش کرد، عمارت فلسفیش رو روی چارچوب‌های منطقی و معقول بنا کنه و از توسل به تمثیل و اسطوره و مغالطه و تخیلاتِ افسارگسیخته چشم بپوشه. ارسطو بنیانگذارِ منطقه. 

 

گستره‌ی موضوعاتِ مورد تحقیق ارسطو بسیار فراخه. او اولین زیست‌شناس تاریخه. داروین از بهترین زیست‌شناس‌های پیش از خودش، لینائوس و کوویه نام می‌بره و میگه هر چند این دو خدایان من هستند، امّا به واقع هر دو دانش‌آموزان ارسطواند. ارسطو در مورد فیزیک به جد تحقیق می‌کنه. شیمیِ ارسطو که در امتداد سنتِ یونانیِ وقت مبتنی بر چهار عنصر آب و خاک و هوا و آتش بود تا قرن ۱۸م همچنان مرجعیت داشت. ارسطو روان‌شناس یا بهتره بگیم نفس‌شناس قابلی بود و از جمله در مورد ذهن، حافظه، یادگیری و میل و اراده پژوهش کرد. مجدانه به اخلاق پرداخت، تلاش کرد خوشبختی و سعادت رو تبیین کنه، انواع فضیلت‌ رو شناسایی کنه و راهکارهایی برای زندگی سعادتمندانه ارائه بده. همچنین مفصلاً به سیاست پرداخت. قوانین اساسی ۱۵۸ شهر یونانی رو جمع‌آوری کرد. اشکال متفاوت حکومت رو تبیین کرد و برای سعادت جمعی شهروندان توصیه‌هایی تدوین کرد. همچنین در مورد فنِ خطابه، ادبیات و انواع سبک‌های ادبی و هنر هم دست به قلم شد .

 

خب بعد از این چشم چرخاندنِ چند دقیقه‌ای روی ویژگی‌های اصلیِ اندیشه‌ی ارسطو، بریم سراغ شاخه‌های مختلف اندیشه‌ی او. ابتدا منطق. بهتره با بحث لغوی شروع کنیم. منطق از نطق عربی میاد، نطق کردن به معنی حرف زدن. پس میشه حدس زد که منطق باید در مورد حرف زدن یا شاید زبان باشه. درسته اما خیلی دقیق نیست. منطق در عربی و فارسی جایگزین logic هست و logic از واژه‌ای گرفته شده که قسمت‌های قبل در موردش حرف زدیم: لوگوس. لوگوس معانی گسترده‌ای داره، از جمله کلمه، عقل، قانون، میزان، معیار و غیره. بنابراین لاجیک یا منطق در حوزه‌ی زبان محصور نیست. وقتی ارسطو میگه انسان حیوانِ ناطق (یعنی نطق‌کننده یا به یونانی لِگون) است صرفاً انسان رو موجود دارای قدرت نطق و تکلم نمی‌دونه، منظور ارسطو از ناطق یا لِگون که از لوگوس مشتق شده، واجد لوگوس بودنه. موجود دارای لوگوس قادر به اندیشه‌ورزی و تفکره. ارسطو در منطق قواعدی رو صورتبندی می‌کنه که ما ضمن اندیشیدن، حرف زدن، ساختن گزاره‌های شفاهی یا مکتوب و حکم کردن به کار می‌بریم. منطق مطالعه‌ی روشمند قواعد نتیجه‌گیریه.

 

اجازه بدید کمی محتوایی حرف بزنیم یعنی به چند تا از مفاهیم اشاره کنیم که ارسطو در آثار منطقی خودش به اونها می‌پردازه. ارسطو در منطق با کوچکترین واحدهای اندیشه شروع می‌کنه یعنی الفاظ. الفاظ رو براساس دلالت‌هاشون دسته‌بندی می‌کنه، مثلاً میگه بعضی از کلمات به کمیت اشاره دارند مثلاً “۴۰ متر زمین”، برخی به کیفیات مثلاً سفید، برخی به نسبت مثلاً دوبرابر و برخی از کلمات به جوهرها دلالت دارند، مثل انسان. جوهر به چه معنی؟ با اغماض به معنی امری که به چیزهایی نسبت داده میشه ولی در اونها محصور نیست. چنانکه انسان بودن به من و شما نسبت داده میشه ولی انسان به مثابه جوهر به من و شما و همه‌ی انسان‌های پیش از ما و پس از ما محدود نیست . افزون بر این ارسطو آثار منطقی خودش قضیه رو تعریف می‌کنه انواعش رو توضیح میده، انواع قیاس رو صورت‌بندی می‌کنه، درمورد برهان حرف می‌زنه، انواع مغالطات و شرح می‌ده و غیره.

 

ارسطو مدعیه هر برهانی باید مبدایی داشته باشه، یعنی رد هر برهانی را فقط میشه تا نقطه‌ی مشخصی دنبال کرد، در نهایت باید به اصلی برسیم که مجبوریم اون رو بدون هیچ برهانی بپذیریم. چرا که اگر این رشته تا بی‌نهایت ادامه داشته باشه و به هیچ سرآغاز نهایی‌‌ئی نرسه، کل برهان‌های ما بی‌اعتبار خواهد بود. ارسطو از اصلی حرف می‌زنه به نام  اصل عدم تناقض که همین وضعیت رو داره، یعنی نمیشه براش برهان آورد گرچه رد کردنش ما رو دچار تناقض‌ می‌کنه. به ساده‌ترین شکل میشه این اصل رو اینطوری توضیح داد: هیچ چیزی نمی‌تونه در آنِ واحد هم باشه و هم نباشه. اگر چیزی در آن واحد هم باشه و هم نباشه، دچارِ تناقضِ درونیه و وضعیت‌های به این معنی متناقض پذیرفتنی و شدنی نیستند. مثلاً نمیشه در همین لحظه‌ی مشخص صدای من هم در حال پخش باشه و هم نباشه. یا در کوچه‌ی شما در همین لحظه‌ی مشخص هم باران بباره و هم نباره. یا آیا میشه در حال حاضر به چشم شما هم عینک باشه و هم نباشه؟ به نظر من نمیشه. چرا؟ نمی‌دونم ولی نمی‌تونم تصور کنم کسی در آن واحد عینک زده و نزده. خودتون بیشتر به این اصل فکر کنید، ببینید می‌تونید وضعیت متناقضی رو تصور کنید. اگر تونستید به didanpodcast@gmail.com ایمیل بزنید و به من هم اطلاع بدید. ولی اگر ایمیل زدید مطمئن هستم و نیستم  که می‌دونید و نمی‌دونید که من ایمیل‌تون رو می‌خونم و نمی‌خونم و خیلی زود پاسخ می‌دم و نمی‌دم.

 

خب در این چند دقیقه با نوک سوزن کنجکاوی روزنه‌‌ای بسیار جزئی گشودیم به منطق ارسطو. 

 

و حالا می‌پردازیم به متافیزیکِ ارسطو. متافیزیک به چه معنی؟ شخصی به نام Ἀνδρόνικος ὁ Ῥόδιος (آندرونیکوس رودیوسی)در قرن اوّل پیش از میلاد آثار به جا مانده از ارسطو رو جمع‌آوری و در مجلدات منظمی ضبط کرد. یکی از این مجلدات رو فیزیک نامید و کتاب بعدی در همین مجموعه رو متافیزیک، یعنی بعد از فیزیک، منظور کتابی که بعد از فیزیک قرار داره. این اثر با همین اسم در تاریخ ماندگار شد اما متافیزیک بار معنایی بیشتری پیدا کرد و تبدیل شد به عنوانی برای یکی از شاخه‌های اصلی فلسفه. فیزیک از فوسیس یونانی گرفته شده. فوسیس یعنی طبیعت. در فلسفه‌ی یونان منظور از طبیعت عالم و تمام متعلقاتشه، موضوعِ فیزیکِ ارسطو هم همینه. فیزیک رو در فارسی طبیعیات هم ترجمه می‌کنند و بر همین اساس متافیزیک رو مابعدالطبیعه هم می‌نامند. مابعدالطبیعه برخلاف تصور عمومی و غلطی که وجود داره مترادف ماوراالطبیعه، به معنی فراطبیعی و ماورای قوانین طبیعی نیست، به عکس باید بگم که مابعدالطبیعه براساس طبیعت بنا شده و به تمام اموری می‌پردازه که پشتوانه‌ی طبیعت هستند و در اونها به نحوی حاضرند. یکی از موضوعات مورد توجه در متافیزیک، در تاریخ فلسفه و خاصه در متافیزیک ارسطو وجوده، وجود که در هر موجودی حاضره فارغ از اینکه چه خصوصیاتی داره. گفته میشه که موضوعِ اصلی فلسفه‌ خودِ وجوده، در حالی که خصوصیات مختلف موجودات موضوعِ علوم گوناگونه. مثلاً انسان موجودیه که به دلیل بدن‌مندی موضوعِ علم زیست‌شناسی و پزشکیه، خصوصیات روانیش موضوعِ روان‌شناسی، نحوه‌ی زندگی و سعادتش موضوعِ اخلاق و سیاست و جامعه‌شناسیه و در عین حال مثل هر موجود دیگری تنها به این دلیل که موجوده، وجودش موضوع فلسفه‌اس. بد نیست در همین نقطه درنگ کنیم و بپرسیم آيا میشه از وجودِ انسان به شکل ویژه نام برد یا وجود چون در همه‌ی موجودات از اون حیث که موجودند مشترکه پس باید همیشه در مورد یک وجود یکسان حرف زد و حرف زدن از تفاوتِ وجودِ انسان و حیوان و اشیای گوناگون و امور دیگه بی‌معنیه؟ همچنین می‌تونیم بپرسیم که آیا افکار و تصورات ما هم وجود دارند، اگر بله، به چه نحوی؟ به چه درجه‌ای؟ آیا میشه در وجود تشکیک قائل شد؟ یعنی برای وجود داشتن درجه قائل شد چنانکه افلاطون می‌شد و می‌گفت اشیای دنیا بین هستی و نیستی قرار دارند و وجود واقعی فقط متعلق به مثال‌هایی که در جهان مُثُل قرار دارند و اشیای طبیعی از روی اونها ساخته شدند؟ ارسطو در متافیزیک میگه فلسفه با حیرت آغاز میشه. این پرسش‌های حیرت‌انگیز که مطرح کردیم از جمله پرسش‌هایی هستند که به متافیزیک ارسطو شکل دادند. متافیزیک ارسطو کتاب بسیار دشواریه. ابن‌سینای نابغه میگه ۴۰ بار این کتاب رو خونده ولی چیزی از اون نفهمیده تا اینکه به صورت اتفاقی در بساط یک دوره‌گرد کتابِ اغراض مابعدالطبیعه فارابی رو پیدا می‌کنه و با خوندن اون متافیزیک ارسطو رو بلاخره می‌فهمه.

 

در این قسمت می‌خوایم بریم سراغ دوگانه‌ی ماده و صورت در ارسطو. مقدمتاً بهتره که کمی به عقب برگردیم. پرسش‌ اصلی در فلسفه از ابتدا در مورد چیستیِ بن‌مایه یا آرخه‌‌ایه که جهان از اون ساخته شده و متعاقباً کشف توجیهی برای توضیح حرکت و شدن و تغییرات در جهان. به مرور این پرسش هم مهم شد: شناخت امور جهان چطور ممکنه. افلاطون برای پاسخ به تمام این پرسش‌ها متوسل شد به جهانِ مُثُل و گفت موجودیت هر چیزی در جهانِ همیشه در حال شدنِ ما وابسته است به جهان دیگری که همیشه در ثباته، جهانِ مُثُل. همچنین شناخت ما از اشیای این جهان هم به واسطه‌ی شناخت پیشینیه که از اشیای اون جهانِ مُثُل داریم. 

 

ارسطو محبوب‌ترین شاگردِ افلاطون بوده. بزرگ‌ترین شاگرد افلاطون هم بوده، چرا که از او فراتر رفته و جدی‌ترین منتقد افلاطون هم هست. از افلاطون همیشه به نیکی یاد می‌کنه ولی معتقده که میان دوستان و حقیقت باید جانب حقیقت رو گرفت، در نتیجه صریحاً مخالفتش رو با نظریه‌ی مُثُل افلاطون اعلام می‌کنه. میگه این نظریه‌ بیشتر شبیه شعر و افسانه است و نه تنها مشکلی رو حل نمی‌کنه، بلکه مشکلات رو دو برابر می‌کنه. یعنی برای توضیح جهان متوسل به ایجاد جهان جدیدی میشه. میگه وقتی جهانی از مثال‌ها رو مفروض می‌گیریم، باید توضیح بدیم که این اشیای مادی جهان ما چطوری با اون مثال‌ها ارتباط برقرار می‌کنن، ارسطو این توضیحِ افلاطون که اشیای مادی از مثال‌ها بــهـره‌مـنـد می‌شند رو کافی نمی‌دونه و چنین سازوکاری رو گنگ و مبهم می‌دونه. 

 

ارسطو معتقده موجودات برای بودن تنها دو چیز لازم دارند که هر دو در خودشون موجودند: ماده و صورت، پس نیازی به مثال‌ها و ایده‌ها در جهان مُثُل نیست. میز برای میز بودن فقط به ماده‌ احتیاج داره مثلاً چوب یا چوب و آهن و صورت که همون شکل و صورتِ میزه: چهار تا پایه، یه رویه. همین‌ها کافیه برای وجود میز و شناختِ میز. 

 

ارسطو میگه ماده‌ی بدونِ صورت و صورتِ بدون ماده یافت نمیشه. آیا این ادعا درسته؟ آیا تخته چوبی که هنوز میز نشده یا توده‌ی گلی که هنوز مجسمه نشده صورتی داره؟ ارسطو میگه بله، تخته‌هایی که قراره میز بشند، به هر حال ابعاد و رنگ و شکلی دارند، همین‌طور گلی که قراره مجسمه بشه ، شکل و وضعیت و حالت مشخصی داره حالا هر چقدر هم که با محصول نهایی‌ِ مجسمه‌ساز بی‌ریخت و زمخت باشه و البته صورت صرفاً شامل شکل و اندازه و رنگ و به طور کلی خصوصیات ظاهری اشیا نیست، بلکه همه‌ی خواص یک شیء صورت اون شئ رو تشکیل می‌دند، وزن، بو، استحکام، زبری-نرمی، اشتعال‌پذیری، رنگ‌پذیری، این ها همه جز صورت چوب هستند. اما اگر این‌ها همه صورت هستند، پس برای ماده‌ چی باقی‌ می‌مونه؟ ماده‌ی میز یا ماده‌ی تخته‌چوب‌هایی که ازشون حرف می‌زنیم بعد از حذف همه‌ی این‌ها چی هستند؟ به باور ارسطو ماده، اون چیزیه که پذیرای همه‌ی این خواصه ولی از خودش هیچ خاصیتی نداره. یعنی اگر نرم بودن، مرطوب بودن، سرخ بودن، وزن و طول و عرض و عمق داشتن و هر چیزی دیگه‌ای رو که میشه به یک تکه گل نسبت رو دارد رو از اون بگیرید، حاصلِ بی‌شکل و بی‌خاصیتی که باقی می‌مونه، ماده‌‌‌ است با تعریف ارسطو از ماده. باید قول ارسطو رو بپذیریم که چنین ماده‌ی خالص و بی‌صورتی یافت نمیشه و در حقیقت تفکیک صورت و ماده انتزاعی و فلسفیه، ماده‌ی بدون صورت و صورت بدون ماده تحقق خارجی ندارند، یعنی ما به ازای بیرونی و واقعی ندارند.

 

به هر صورت اگر برگردیم به پرسشی که باهاش شروع کردیم و بپرسیم جهان از چه ساخته شده؟ پاسخ ارسطو ماده و صورته.

 

اما اگر هیچ صورتی بدون ماده و ماده‌ای بدون صورت پیدا نمیشه، پس وقتی مجسمه‌ساز به یک تکه گل صورت جدیدی می‌بخشه و مثلاً پیکر شما رو در میاره، این صورت جدید از کجا میاد؟ میشه کار مجسمه‌ساز رو تقلیل داد و گفت صورتِ جدید، یعنی پیکر شما، از پیش در گل موجود بوده و مجسمه‌ساز فقط اون رو تراشیده و بیرون کشیده؟ این ایده‌ که پیکرِ من در هر تکه گل و سنگ یا چرا که نه در هر تکه برنز و مسی حاضره گرچه خیلی جذابه ولی نهایتِ کم‌لطفیه در حقِ مجسمه‌ساز. اگر این ایده‌ی هم‌زمان خودپسندانه و نامنصفانه رو کنار بگذاریم باید بگیم که صورتِ پیکرِ شما قاعدتاً در خود شما حاضر بوده و از شما به گل منتقل شده باشه، ولی این هم کم‌لطفی ما رو به مجسمه‌ساز جبران نمی‌کنه. اما ارسطو راه‌حل منصفانه‌ای داره و میگه: پیکر ما در ذهنِ مجسمه‌‌ساز حاضر بوده و به واسطه‌ی او به گل منتقل شده. این قاعده‌ی کلی‌ایه که ارسطو در مورد صنعت و صنعت‌گرها دنبال می‌کنه. ارسطو باور داره که خانه پیش از پدیدار شدن روی زمین ابتدا در ذهن معمار حاضره. با این اوصاف معمار کسیه که صورت دقیق و قابل اجرای خانه رو در ذهن داره نه لزوماً کسی که خانه رو می‌سازه. میشه این عقیده رو پذیرفت، قاعدتاً تک‌تک کارگرهایی که در یک کارگاه ساختمانی مشغول ساخت خانه‌اند، صورت کلی و نهایی خانه رو از پیش در ذهن ندارند، به عنوان مثال پنجره‌ساز فقط از پنجره‌ها صورتی در ذهن داره که اون رو هم به کمک معمار به دست آورده. پیش‌دستی کنم و توی پرانتز بگم که ممکنه ایراد بگیرید که بنا آجرهاش رو با نگاه کردن به محتویاتِ مغز معمار روی هم نمی‌ذاره، بلکه به نقشه نگاه می‌کنه، درسته اما اون نقشه هم ابتدائاً در ذهن معمار وجود داشته. 

 

اما آیا فقط حضورِ صورت خانه در ذهنِ معمار برای ساختِ خانه یا حضور صورت پیکر شما در ذهن پیکرتراش برای ساختن مجسمه‌ی شما کافیه؟ پس جایگاه مادی کجاست؟ آیا هر صورتی رو میشه روی هر ماده‌ای سوار کرد؟ پاسخ ارسطو منفیه. ارسطو میگه هر ماده‌ای استعدادی داره. آیا میشه برای بریدن چوب اره‌ای ساخت از جنس چوب؟ خیر، چوب استعداد تبدیل شدن به اره‌‌ی چوب‌بر رو نداره. برگردیم به مثال مجسمه‌سازی، آیا میشه از آب مجسمه ساخت، ممکنه بگید وقتی یخ بزنه یا به شکل برف در بیاد، میشه. پس بذارید بپرسم آیا از آب در حالت مایع میشه مجسمه ساخت؟ حالا پاسخ منفیه، آب در حالت مایع استعداد مجسمه شدن رو نداره. گل، چوب، برنز، مس، سنگ، این‌ها استعداد مجسمه شدن رو دارند. ارسطو میگه صورت شما، صورت من، صورت پرنده و هر صورتی که مجسمه‌ساز از گل و سنگ و غیره در میاره، بالقوه در خودِ این مواد وجود داره و مجسمه‌ساز فقط به این صورت فعلیت می‌بخشه. علیرغم تاکید ارسطو بر حضور بالقوه‌ی پیکر من و شما در چوب و سنگ و برنز، در تصویر کلی‌ای که ارسطو ترسیم می‌کنه، مجسمه‌ساز همچنان یکی از علت‌هاییه که منتهی به مجسمه‌ای از پیکر شما میشه. ارسطو در هر عملی چهار علت رو در کار دخیل می‌دونه که ما تا اینجا به سه‌تاشون اشاره کردیم: یک: علت صوری، یعنی همون صورت، که در مثال ما پیکر ماست در ذهن مجسمه‌ساز، دو: علت مادی، که در اینجا ماده‌ی خام مجسمه‌اس، سه: علت فاعلی، که مجسمه‌سازه و علت چهارم که در این قسمت هنوز ازش حرف نزدیم، ولی در قسمت‌های مربوط به سقراط و افلاطون زیاد ازش سخن گفتیم، علت غایی. هدف مجسمه‌ساز از ساخت پیکر شما چیه؟ کسب‌درآمد؟ تقدیر از خدماتِ شما به بشریت؟ بازنمایی چهره‌ی مشعشع شما به آیندگان؟ فرقی نداره، به هر حال مجسمه‌ساز غایتی رو دنبال می‌کنه. هر عملی غایتی رو دنبال می‌کنه که بیرون از خودشه. این علل چهارگانه در هر عملی حاضرند، در ساختن خانه آجر و آهن و گچ از جمله علل مادی خانه هستند که بالقوه صورت خانه رو در خودشون دارند یا به عبارتی استعداد خانه شدن رو دارند، صورتِ خانه علت صوری خانه‌اس که در ذهن معماره، معمار، علت فاعلی خانه‌اس، که با مراجعه به صورتی که در ذهن داره افعالی رو روی مواد خانه انجام می‌ده تا صورت بالقوه‌ی خانه رو در اونها بالفعل کنه و در نهایت محافظت در برابر گرما و سرما، می‌تونه علت غایی ساخت خانه‌ باشه. فکر می‌کنم همین مقدار برای این قسمت کافی باشه. جمع‌بندی کنیم و بریم تا قسمت بعد.

 

گفتیم ارسطو بیست سال بهترین شاگرد افلاطون بود و افلاطون او را عقل آکادمی می‌نامید. ارسطو به جد کوشید به استدلال‌های دقیق و معقول پایبند باشه و منطق آورد. منطق مطالعه‌ی روشمند قواعد نتیجه‌گیریه. ارسطو گفت تناقض غیرممکنه و غیر منطقیه، هیچ چیزی نمی‌تونه در آن واحد هم باشه و هم نباشه یا دارای وضعیت مشخصی هم باشه و نباشه، ارسطو این اصل رو اصل عدم تناقض نامید. بخشی از آثار ارسطو به متافیزیک معروف شدند. در این آثار ارسطو به بنیاد‌های طبیعت می پردازد. متافیزیک یکی از شاخه‌های اصلی فلسفه‌اس و موضوعش وجوده. ارسطو معتقده در هر شیئی صورت و ماده حاضره و این دو تفکیک‌ناپذیرند. در هر چیزی چهار علت حاضره: علت مادی، علت صوری، علت فاعلی و علت غایی.

 

همونطور که دیدید با ارسطو گذر کردیم از پاسخ‌هایی به پرسش‌های فلسفی که خام به نظر میان، مثل پاسخ تالس که می‌گفت جهان از آب ساخته شده، همچنین گذر کردیم از ادعاهای رادیکال، مثل  ادعاهای پارمنیدس و هراکلیتوس که یکی می‌گفت حرکت توهمه، دیگری مدعی بود که هیچ ثباتی وجود نداره. همچنین به شدت فاصله گرفتیم از افلاطونی که برای توضیحِ این جهان، جهانِ دیگری رو تخیل می‌کرد و آزادانه متوسل میشد به اساطیر. گویی بالاخره به زمین سفتی رسیدیم و می‌تونیم به حرف‌هایی کسی گوش بدیم که میشه گه‌گاه در سکوت و به نشانه‌ی رضایت سرمون رو تکون بدیم. قسمت بعد هم به ارسطو می‌پردازیم. تتمه‌‌ای از بحث‌های مرتبط به صورت و ماده رو خواهم گفت، از نوع و جنس و فصل حرف خواهم زد. سری خواهیم زد به اخلاق و سیاست ارسطو، همچنین از نقد ادبی و فلسفه‌ی هنر در ارسطو خواهم گفت. 

 

متشکرم از تمام کسایی که باعث دلگرمی بودند و به من پیام دادند و پیگیر انتشار قسمت جدید شدند. عذرخواهی می‌کنم اگر جایی پیامی از دستم در رفته و بی‌پاسخ مانده. لطفاً در کست‌باکس، توئیتر و تلگرام دیدن رو پیدا کنید و دنبال کنید. برام از دیدن، شنیدن بنویسید. دیدن رو حتماً به دیگران معرفی کنید و منتظر قسمت دوم ارسطو باشید فعلاً تا بعد…

اشتراک‌گذاری این مطلب
Subscribe
Notify of
guest
0 دیدگاه‌ها
Inline Feedbacks
View all comments

دیدن متکی به همراهی شماست. از دیدن حمایت کنید.