من امیر لطیفی هستم و این شانزدهمین قسمتِ پادکستِ دیدنه. هدفِ ما در این پادکست مرورِ تاریخِ فلسفه به زبانِ ساده است. این دوّمین قسمتیه که به ارسطو اختصاص داره.
مقدمتاً یکی-دو دقیقه از جهان مُثُلِ افلاطونی میگم و با بیانِ موضع ارسطو نسبت به این نظریه مروری میکنم بر بخشی از آنچه قسمت قبل درمورد ارسطو گفتم. تتمهای از بحثِ صورت در فلسفهی ارسطو را ارائه میکنم و با پرداختن به صورتِ نوعِ انسان پلی میزنم به اخلاقِ ارسطو. مژده بدم که ارسطو قسمتِ سومی هم خواهد داشت که در فاصلهی نسبتاً کوتاهی منتشر میشه. در قسمتِ سوّم از سیاستِ ارسطو و نظراتش دربارهی هنر خواهم گفت.
در قسمتهای سیزدهم و چهاردهم حرف زدیم از جهانِ مُثُلِ افلاطونی، جهانی که از هر چیزی مثالی توش هست. یه درختِ مثالین، یه میزِ مثالین، یه تختِ مثالین و غیره. هر چیزی در جهان ما هستیش رو مدیونِ مثالیه که در جهان مُثُل داره. شناخت ما هم از امور مختلف بواسطهی شناختمون از مثالهای جهانِ مُثُله. قسمتِ پیش گفتیم که ارسطو گفت چنین چیزی ممکن نیست. درخت برای درخت بودن هر چیزی رو که لازمه درونِ خودش داره. اصلاً نمیشه که درخت اینجا و مثالش اونجا باشه. چرا چنین ادعایی رو بپذیریم؟ فرضِ محال که اینطوری باشه، اصلاً این درخت جزئی و اون درخت مثالی چطوری به هم مرتبط میشند؟ خلاصه که ارسطو گفت این نظریه راه به جایی نمیبره و شعر و افسانهاست. ارسطو گفت هر چیزی از ماده و صورت ساخته شده و هر دوی اینها همیشه با هم توی خــودِ چیزها موجودند. ماده بیشکل و بیخاصیته و صورت شاملِ همهی خصوصیات و مشخصاتیه که مثلاً درخت رو درخت و میز رو میز میکنه. این از ماجرای جهان مُثُل افلاطون و صورت-مادهی ارسطو که نسبتاً مفصلتر ازشون حرف زده بودم در سه قسمتِ پیش.
حالا در ادامه میخوام از انسان در فلسفهی ارسطو حرف بزنم، از ماده و صورتِ انسان. ماده مفهومی انتزاعیه، چون در عالمِ بیرون جدای از صورت یافت نمیشه. مادهی بیشکل و بیخاصیت به یک معنی فقط در ذهن وجود داره. اگر ماده بیشکل و بیخاصیته پس آیا مادهی انسان و درخت یکسانند؟ نه دقیقاً. هر ماده استعدادِ مشخصی داره، مادهی انسان از این جهت با مادهی درخت متفاوته که استعداد انسان شدن داره یا بالقوه انسانه، یعنی قوه و توانِ انسان شدن رو داره، مادهی درخت هم استعداد و قوهی درخت شدن رو داره.
امّا صورت انسان چطور؟ گفتیم ارسطو میگه انسان حیوان ناطق است و ناطق یعنی کسی که قدرت تعقل داره. حیوان ناطق صورتِ نوعِ انسانه. یعنی صورتِ تمامِ انسانهاست، صورتی که تمامِ اعضایِ نوعِ انسان دارا هستند. نوع، اصطلاحی فلسفیه. هر نوع شامل یک جنس و یک فصله. نگران نباشید توضیح میدم. وقتی میگیم نوع شامل جنس و فصله، پس یعنی فقط کافیه جنس و فصل رو تعریف کنیم تا نوع مشخص بشه. همین حالا یک قدم از مسیر رو طی کردیم!
خب جنس یعنی یک مجموعه که اعضائش در عین اختلاف اشتراکی هم دارند. این اختلافها اعضای این مجموعه رو به انواع مختلف تقسیم میکنه. این اختلاف که سبب متمایز یا فصل شدن اعضای این مجموعه در قالبِ زیرگروههای مختلف، یعنی انواع مختلف میشه، فصل نامیده میشه. مثلاً حیوان یک جنسه که شامل انواع زیادیه، مثل انسان، پرنده، خزنده و ماهی. اینها همه حیوانند یعنی از جنس حیوانند. اما با هم تفاوتهایی هم دارند، بخاطرِ همینه که به انواع مختلفی تقسیم شدند. این تفاوتهای متمایزکننده فصل نامیده میشند. نوعِ انسان چطوری از باقی حیوانات جدا میشه؟ کدوم خصوصیت رو فقط انسان منحصراً داره؟ نطق کردن یعنی تعقل کردن. پس فصلکنندهی نوع انسان از انواع دیگر حیوانات نطقه. بذارید یه مثال دیگه بزنم: ماهی حیوانی آبزی است. ماهی یک نوعه، یعنی حیوان آبزی یک نوعه مشخص از حیواناته. جنس ماهی چیه؟ حیوان. فصلش چیه؟ آبزی. ماهی به عنوان یک نوع به واسطهی آبزی بودن از انواع دیگر حیوانات فصل میشه. امیدوارم که مفهوم بوده باشه. پیدا کردنِ جنس و فصل و شناخت انواع یکی از روشهای شناخت و تحلیل در فلسفهی افلاطون و ارسطوئه. دیالکتیک رو به معنای فرآیندی که منتهی به شناخت انواع از طریقِ یافتن جنس و فصل میشه هم به کار میبرند.
حالا که مجهز شدیم به این مفاهیم اجازه بدید بپرسیم آیا به واقع “ناطق بودن” فصلِ نوع انسانه؟ یا به عبارتی “ناطق بودن” انسان رو از موجودات دیگر متمایز میکنه؟ مثلاً چرا نگیم انسان حیوان دوپاست؟ پاسخ روشنه چون کانگورو و پنگوئن هم دو پا دارن، مرغ هم دو پا داره هر قدر هم که عدهای اصرار کنند به یه پا داشتنش. پس دو پا داشتن انسان را از انواع دیگر جدا نمیکنه. امّا مثلاً لباس پوشیدن چی؟ چرا نگیم انسان حیوانِ ملبوسه. حیوانِ ملبوس در ذهنِ کسی اسب و ماهی رو تداعی نمیکنه، فقط انسان رو به ذهن میاره. پاسخ اینه که لباس نشانِ آدمیت نیست چه زیبا و چه زشتش. یعنی اگر شما همین الان تصمیم بگیرید ادامهی این پادکست رو برهنه بشنوید باز هم کسی به انسان بودنتون شک نمیکنه، چون ملبوس بودن ویژگیِ ذاتیِ انسان نیست. این هم اصطلاحی دیگه: ویژگی ذاتی. ویژگی ذاتی یعنی چی؟ یعنی ویژگیای که بخش جداناشدنیِ یک چیزه و اگر نباشه اون چیز دیگه همونی که باید باشه یا بوده نیست. هر چیزی رو فقط میشه با ویژگیهای ثابت و ماندگارش تعریف کرد، مثلاً من رو با لباسهام نمیتونید تعریف کنید، چون ممکنه عوض بشه ولی احتمالاً از جمله با خصوصیات چهرهام میتونید، چون بعیده به مرور زمان کلاً تغییر کنه. خب از منِ انسان جزئی برگردیم به نوعِ انسان. پس به این معنی نطق ویژگیِ ذاتیِ انسانه، ولی ملبوس بودن ویژگی ذاتیش نیست. ملبوس بودن برای انسان ویژگیِ عَرَضیه، یعنی ویژگیِ غیر ذاتیِ انسان. کتاب خوندن و پادکست شنیدن و عینک زدن هم همینطور، اینها برای انسان عَرَضیاند. چرا؟ چون کتابنخوندهها و پادکستنشنیدهها و عینکنزدهها هم انسانند البته مادامی که ناطقند. حالا اگر کسی قوهی نطقش، توانایی تعقلش، رو از دست بده چی؟ به نظرِ ارسطو دیگه انسان نیست. انسانِ مرده هم دیگه انسان نیست. هر چیزی که کارکرد یا به یونانی اِرگونِ اصلی و ذاتیش رو از دست بده به باور ارسطو دیگه اونی که باید نیست. ارهای که نمیبره، یعنی از پس کارکردِ ذاتیش برنمیاد، اصلاً دیگه اره نیست. ولی این تأکید روی ویژگیِ ذاتی روی دیگهای هم داره. انسانی که بیش از دیگران به ویژگی ذاتیش یعنی تعقل اشتغال داره، به باور ارسطو از دیگران انسانتره چون خودش رو بیشتر به فعلیت رسونده. خب با این اوصاف انسانها بهتره که زندگی عملیشون رو تعطیل کنند، فقط بشینن فکر کنن، اما ارسطو میگه چنین چیزی در حدودِ امکاناتِ انسان نیست، چرا که به هر حال ما موجوداتی بدنمند هستیم و نیازهای مشخصی داریم که برای استمرار حیاتمون باید به اونها پاسخ بدیم. عموماً موضع افلاطون در این زمینه تندتره، یادتونه که گفتیم افلاطون فلسفهورزی رو تمرین مرگ میدونه، یعنی تمرینِ رها شدن از قید و بند جسم و فکر محض شدن.
ارسطو معتقده فقط یک موجود هست که تنها فعالیتش فکر کردنه و اون خداست. فقط فکر میکنه، چون هیچ نیازی به فعالیت عملی نداره. چون هیچ غایتی رو دنبال نمیکنه که بخاطرش کاری انجام بده. فقط فکر میکنه، اون هم به خودش. چون از خودش برتر و بهتر کسی وجود نداره. خدای ارسطو نامتغیر و نامتحرکه. نیازی به حرکت و تغییر نداره چون همهچیز تمومه. امّا خودش سبب همهی حرکاته، از چه طریقی؟ از طریقِ عشق. تصور کنید فردی عاشق که هر روز به امید و عشق معشوقش از خواب بیدار میشه، بخاطر اونه که کار میکنه، به خودش میرسه، پول پسانداز میکنه و تلاش میکنه انسان بهتری باشه، خلاصه به شوق دیگری در جنب و جوش و حرکته. اون دیگری هم به کل میتونه از این ماجرا بیخبر باشه و بیخبر بمونه. دیگری که موضوع عشق و انگیزهی حرکته در فلسفهی ارسطو خدای بیتفاوت و بیتحرکِ بهخوداندیشندهست، کسی که به او عشق میورزه فلکِ اوّله. فلکِ اوّل از شـوقِ خـدا به حرکت در میاد و افلاک دیگر رو به چرخش در میاره و از این طریق باعثِ انواع حرکات در عالم میشه. نوع حرکتِ فلک اوّل مستدیره، یعنی دایرهایه. این بینقصترین حرکت ممکنه که بدون کوچکترین تغییر مکانی از این نقطه به نقطهی دیگر همیشه میتونه در جریان باشه.
با توجه به اینکه تصورِ افلاکی از کیهان ۲۰۰۰ سال تصورِ غالب بوده خوبه که به چیستی و سازوکارش اشاره کنم. خیلی خلاصه بخوام بگم: باید هر فلک رو مثل یک کره تصور کنید، بیرونیترین کره فلک اوّله که به شوق خدا به حرکت در میاد، افلاکِ دیگه هم درون این فلک با هم اتصالی دارند و با حرکت فلک اول حرکت میکنند. روی سطحِ افلاک سیارات چسبیدند که با حرکت افلاک به چرخش در میان. در نقطهی مرکزی فلکالافلاک، فلک اول، زمین قرار داره، فلکی که از همه دورنیتره و زمین در اون قرار میگیره فلک قمره. ماه به سطح این فلک چسبیده. شمار این افلاک بدونِ احتسابِ بیرونیترینشون، به ۵۵ میرسه. ارسطو این تعداد و این طرح رو از پیشینیانش به ارث برده و خدای خودش و علت حرکت اوّلیه رو روی اون سوار کرده. این هم از آشنایی مختصر با مدلِ افلاکی.
در همین رابطه این نکته را هم اضافه کنم که ارسطو برای عالمِ تحت القمر، یعنی جهانِ زیر ماه و عالمِ فوقالقمر دو شأن متفاوت از نظر ثبات قائله. عالمِ تحت القمر عالمِ کون و فساد و تغییر و اتفاقه، عالمِ فوقالقمر عالم سماویِ نامتغیر و ثابت و منظمه. از نقص و شرّ هر معنیای که مراد کنید تنها در عالم تحتالقمر میشه سراغ گرفت.
خب. انسان به دلیلِ اقتضائات جسمانیش نمیتونه تشبهجویی به خدا را تا حد نهاییش دنبال کنه، یعنی بیحرکت بمونه و صرفاً اندیشنده باشه. محاله اراده کنه به سکون و به واقع ساکن بشه. چون در عالمِ تحتالقمره، عالمِ کون و فساد. ارداهی انسان بر بدنش تام نیست. اعضا و جوارحش از درون همیشه در حرکت هستند و در صورتِ تأمین نشدن منابع لازم برای حرکت متلاشی میشند. ارسطو به این اقتضائات تن میده. پس توصیه میکنه به هر دو، پرورشِ تن و تربیتِ ذهن. نکتهای را هم همیشه مد نظر داره، اینکه به هر پرسشی نمیشه پاسخِ دقیق داد، اصلاً طلبِ دقتِ بیش از حدِ ممکن در برخی مسائل نشان از ناآگاهی محقق از موضوعِ تحقیق داره. دقت کنید که ما کمکم داریم وارد بحثِ اخلاق در ارسطو میشیم. اخلاق برای ارسطو مثل ریاضی نیست که با مجموعهای از اصول موضوعه، یعنی اصولِ بدیهیِ مطلق، شروع بشه و دنبال کردن هر مسئلهای تا دریافتِ پاسخ قطعی ممکن باشه. ارسطو اخلاق رو متعلق به حوزهی عملی میدونه، نه نظری و اخلاق و سیاست رو مثل افلاطون واگذار نمیکنه به تربیتِ شاهفیلسوف که واجدِ دانشیه که بهواسطهی اون دیگه میشه خوب و بد رو همیشه به روشنی تشخیص داد، دانشی که اگر کسب بشه باقی مسیر رو میشه خلاص در سرپایینی طی کرد. اخلاقِ ارسطو اخلاقِ غایت محوره، غایتِ اخلاق برای ارسطو سعادته، برگردانی فارسی برای ائودایمونیای یونانی و دستیابی به سعادت با فضیلت ممکن میشه. دقت کنید که سعادت خودش مقصد نیست، زندگی سعادتمندانه یا ائودایمون نوعی فعالیته، سبکی از زندگیه: زندگی فضیلتمندانه. کسی که عمری با فضیلت زندگی کنه سعادتمنده و امّا چیستیِ فضیلت. ارسطو هر فضیلت رو در میان افراط و تفریط میدونه. مثلاً خویشتنداری، در میان هرزگی و بیاحساسی قرار داره، شجاعت، حد مناسبی بین تهور یعنی فقدانِ پروا و بزدلیه. این حد وسط مناسب از شخص به شخص و از موقعیت به موقعیت فرق میکنه. چطور میشه فضیلتمندانه زیست؟ با کسب حکمت عملی یا فرونسیس. فرونسیس رو خیلی نمیشه دقیق تعریفش کرد. امّا کارکردش مشخصه. فرونسیس قوهایه در نفس یا ملکهایه برای تشخیص حد وسط مناسب برای رفتار فضیلتمدانه در هر موقعیتی. مثل وقتی که میگن فلان نکته رو اینقدر تکرار کن تا ملکهی ذهنت بشه اینجا هم ملکه به خلق و وضعیت و ادراکی جاگیر شده اشاره میکنه که همیشه بهوقتش حی و حاضر میشه. منطقاً پرسش بعدی اینه. از چه طریقی یا طرقی میشه صاحب حکمت عملی شد. برای پاسخ باید متن ارسطو رو زیر و رو کنید، حاصل فهرستیه از جمله شامل این عناوین: تربیت صحیح از کودکی، رجوع به اخلاقِ سنتی، تزکیه به کمک هنر و ادبیات، برخورداری از سلامتی جسمی و رفاه نسبی، مراوده با دوستان اهل، زیستن در جامعهی سالم، تجربهورزی و دنیادیدگی، کسبِ عادات پسندیده با تکرارِ رفتارِ صحیح و خلاصه از طریقِ بهرهمندی از تمامِ شرایطِ یک زندگیِ خوب و متعادل و همچنین اشتغال به تمام افعالِ متناسب با چنین زندگیای، که در مورد مصادیق هر دوی اینها معمولاً عمومِ انسانهای روشنبینِ دارای عقلِ عرفی همنظرند، چنانکه فهرستی هم که من آوردم شامل هیچ نکتهی عجیبوغریب و دور از ذهنی نبود.
ارسطو انسان را موجودی دارای انفعالات مثل لذّت و الم، خشم و ترس، و عشق و نفرت میدونه. قصد یا امیدی به موفقیت در خاموش کردن این انفعالات نداره. برعکس معتقده که اینها باید در زمان مناسب و به شکل مناسب عمل کنند. فضیلت یعنی در زمان مناسب به میزان کافی خشم داشتن، از موهبتِ مناسب به نحو مناسب لذت بردن، از بهواقع دشوار به تناسب در درد و رنج بودن، از واقعاً ترسناک ترسیدن و حتی بهموقع جدی و بههنگام، شوخطبع بودن. برخلافِ ارسطو دستِکم دو گروه توصیه به سرکوبِ انفعالات میکنند: یکی واعظانِ اخلاقِ زاهدانه که تشویق میکنند به دست شستن از دنیا، فقر در پوششِ سادهزیستی و خودسازی معنوی از رهگذرِ بیتفاوتی نسبت به جهان بیرون و اجتماع. دیگری مروجان مثبتاندیشی که نوع زردشان این روزها بسیار فراگیر شده، اینها گرچه مثلِ گروه اوّل عبوس نیستند و برعکس خیلی هم رنگولعاب چشمگیری دارند و اهداف و غایات متفاوتی رو هم دنبال میکنند، ولی در توصیه به بیتفاوتی نسبت به اجتماع و اخبار و وقایعِ جهانِ بیرون با گروه اوّل هم نظرند. ارسطو فرسنگها از این هیچاندیشان سیاه و زرداندیشان پوچ دوره.
این از بحث ارسطو در این قسمت. باقی بماند برای قسمتِ بعد. و امّا دو نکتهی پایانی دربارهی دیدن:
اول اینکه قسمتهای مختلفِ دیدن تا امروز بیش از ۱۰۰ هزار بار شنیده شد. با اینکه دیدن در هیچ رسانهای تا حالا معرفی یا تبلیغ نشده، صرفاً به لطفِ شما و از طریقِ معرفی به دوستانتان مخاطب پیدا کرده. دیدن رو لطفاً به همچنان به دوست و حتی دشمن معرفی کنید از طریقِ صفحاتتون در شبکههای اجتماعی یا به هر شکلی که فکر میکنید موثره. هر شنوندهی جدید انگیزهای بیشتری به من میده برای ادامهی مسیر.
نکتهی دوم اولویتِ من معرفیِ دیدن به مخاطبانِ بیشتره ولی اگر میتونید از دیدن حمایت مالی هم بکنید. انتشار دیدن هزینهی پیدا و پنهانِ فنی و غیرفنی، ثابت و متغیر داره. هر شکلی از حمایت شما برای من دلگرمکنندهاست. از جمله از طریقِ حامیباش میتونید از دیدن حمایتِ مالی کنید هر قدر که دوست دارید، باقیِ روشهای ممکن رو هم من در توضیحاتِ این قسمت و صفحاتِ اجتماعیِ دیدن قرار میدهم.
و نکتهی آخر: دیدن در اینستاگرام صفحهای نداشت، من اخیراً براش صفحهای ساختم. شناسهی دیدن در اینستاگرام مثلِ تلگرام و توئیتر هست didanpodcast. اینستاگرامِ دیدن رو هم دنبال کنید. قصد دارم صفحاتِ دیدن رو در این شبکهها فعالتر کنم. با این هدف که ما در فاصلهی انتشارِ قسمتهای جدید هم ارتباطمون رو حفظ کنیم.
خب این باشه پایانِ قسمتِ شانزدهم. قسمتِ بعد، قسمتِ آخرِ سهگانهی ارسطوئه که به سیاست و هنر در فلسفهی ارسطو اختصاص داره. مژده بدم که قسمت بعد نوشته شده، فقط ضبطش مونده، یعنی خیلی زود پخش میشه. فعلا تا بعد…