من امیر لطیفی هستم و این سیزدهمین قسمت از پادکستِ دیدن و اولین قسمت از دوگانهایه که به افلاطون اختصاص دارد. افلاطون آشناترین نام در دنیای فلسفهاست. وایتهد، فیلسوف و ریاضیدان قرن ۱۹م، میگه فلسفهی غرب جز حاشیهای بر فلسفهی افلاطون نیست. بعد از گذشتِ قرنها همچنان بعیده در عرصهی فلسفه به موضوعی بر بخورید که افلاطون به نحوی به اون نپرداخته باشه. نه فقط فـلـسـفـه، ردِ ایدههای افلاطون رو به سادگی میشه در ادیان و گرایشهای عرفانی مختلف هم دید.
افلاطون قرن ۵ و ۴م پیش از میلاد میزیست. در سال ۴۲۷ پ.م. در آتن متولد شد، ۸۰ سال عمر کرد، ۳۴۷ پ.م. از دنیا رفت. خانوادهی افلاطون اشرافی و از نظر سیاسی قدرتمند بودند. شاگردِ سقراط بود و خودش در ۴۰ سالگی مکتبی افتتاح کرد به نام آکادمی. آکادمی نسخهی اولیهی دانشگاههای امروزه بود و تا قرن ۶م، یعنی در مجموع حدود ۹۰۰ سال، فعال بود. ارسطو ۲۰ سال در آکادمی تحصیل و پژوهش کرد.
قریب به اتفاق آثار افلاطون به صورت گفتگو نوشته شده، قسمت پیش گفتیم که سقراط از خودش چیزی ننوشته ولی در تمام محاورات افلاطون به جز یکی به عنوان سخنگوی اصلی حضور داره.
زندگی فلسفی افلاطون رو به چهار دوره تقسیم میکنند. اولین دوره، مشهوره به دورهی سقراطی. دورهی دوّم انتقال، دورهی سوم کمال یا پختگی و دورهی چهارم انتقادی. در ادامه در مورد هر دوره جداگانه صحبت میکنیم.
دورهی اوّل، سقراطی. با اینکه سقراط فقط با یک استثنا در تمامِ محاورات سخنگوی اصلیه، ولی فقط در دورهی اوله که میشه با اطمینانِ بالا گفت غالبِ آنچه افلاطون از زبان سقراطِ محاورات میگه مطابقت داره با گفتهها و اعتقادات خودِ سقراط. هر چه پیشتر میریم افلاطون بیشتر از زیر سایهی سقراط بیرون میاد و حرفهای بیشتری از خودش رو از زبان سقراطِ محاورات جاری میکنه. البته که افلاطون در اصیلترین حالت همچنان عمارتش رو روی ستونهایی بنا میکنه که سقراط ساخته، خودش هم تا پایان عمر از سقراط با احترام و ارادت یاد میکنه.
قسمت پیش به آموزههای مربوط دورهی سقراطی اشاره کردیم. سقراطی که افلاطون در این دوره ازش مینویسه در جستجوی تعاریف کلیه، در جستوجوی تعریف دینداری، نه کارهای دیندارانه، در جستجوی تعریف خودِ زیبایی نه این مجسمه و اون انسان زیبا، در جستجوی خودِ دوستی، خودِ شجاعت، خودِ عشق، خودِ عدالت و خودِ چیزهای دیگه. در این دوره همچنین به نفس، روح، یا به یونانی پسوخه، به عنوان جز نامیرا و ماندگارِ وجودِ انسان در مقابل بدنِ فانی میپردازه. دیدگاه غایتشناسانه داره و در هر چیزی دنبال غایته. خیر واقعی و برترین غایت برای انسان رو تامین سعادت روح میدونه. تحقیق فلسفی رو با اظهار نادانی شروع میکنه و با پرسش و پاسخ از جزئیات به سمت تعاریف کلی پیش میره و به این روش میگه دیالکتیک. افلاطون در دورهی سقراطی علاوه بر محاورهی آپولوژی که به دفاعیات سقراط میپردازه، چند محاورهی دیگه رو هم به سقراط و سرانجامش اختصاص داده.
دومین دوره زندگی فلسفی افلاطون مشهوره به دورهی انتقال. به این جهت که این دوره افلاطون سقراطی رو به دورهی سوم، یعنی دوران کمال و پختگی، انتقال میده. از دغدغههای اصلی افلاطون در این دوره نقدِ سوفسطائیان و نقدِ سوفسطائیگراییه. قسمت یازدهم که به سوفسطائیان اختصاص داشت گفتیم که سوفسطائیان معلمان سخنوری و معتقد به نسبیگرایی بودند، یعنی برخلافِ افلاطون و سقراط، در جستجوی ذات حقیقی چیزها نبودند، یعنی به وجودِ خودِ خوبی، خودِ زیبایی و خودِ عدالت و غیره باور نداشتند، معتقد بودند این مفاهیم نسبی هستند و در نسبت با باورهای شخصی افراد شکل میگیرند. در نتیجه اعتقاد داشتند هر کسی مجازه با بکارگیری قدرت اقناع و سخنوری حقایق نسبی رو به شکلی نمایان کنه که نفع شخصیش بیشتر تامین بشه.
در دورهی انتقال، افلاطون نظریهی معرفتشناسیِ تِذکار، یا یادآوری، یا به یونانی آنامسیس رو صورتبندی میکنه. برای حفظِ انسجام مطالب، بهتره قسمت بعد به تذکار بپردازیم و به جاش اینجا مقدمتاً بگیم وقتی از یک نظریهی معرفتشناسی حرف میزنیم منظورمون چیه، و معرفتشناسی به چه معناست. ما در ادامهی مسیر این پادکست با این اصطلاح متناوباً سروکار خواهیم داشت.
برای سادگی بیشتر بدون هیچ اشکالی میتونیم شناخت رو در این اصطلاح جایگزینِ معرفت کنیم، یعنی بگیم شناختشناسی. هر معنیئی که از شناخت در ذهنتون دارید، تفاوتی نمیکنه برای هر شناختی، همیشه دو بخش لازمه: موضوعِ شناخت و فاعلِ شناخت. برای شناختِ هدفونی که تو گوشتونه، هم هدفون لازمه و هم شما که قراره از هدفون شناخت بدست بیارید. هدفون موضوع، متعلق، شیء، آبجکت یا ابژهی شناخته، شما فاعل شناسا، سابجکت یا سوژهی شناختید. در ادبیات زندگی روزمره معمولاً سابجکت یا سوژه رو به معنای متفاوتی بکار میبریم، مثلاً وقتی میگیم سوژهی عکاسی منظورمون چیزیه که جلویِ دوربینه، نه کسی که پشتِ دوربینه. بهتره در بحثهای فلسفی معنای روزمرهی سوژه رو به کل فراموش کنید. اینجا سوژه و سابجکت شمای پشت دوربینید، اونی که جلوی دوربینه موضوع، متعلق، شیء، آبجکت یا ابژهست. اگر با این مقدمه در مورد معرفت و اجزای سازندهاش برگردیم به شناختشناسی، کارمون آسون میشه، شناختشناسی، نوعی شناخته که موضوع شناسایی خودِ شناخته یا خودِ شناساییه. بذارید یک مثال بیارم: اگر کسی از شما در مورد هدفونتون بپرسه، در مورد معرفتِ شما از هدفونتون پرسیده، موضوع خود هدفونه، ولی اگر بپرسه چطور فهمیدید که هدفونتون مثلاً سیاهه، بیسیمه، سبکه و غیره، پرسشش یک پرسشِ معرفتشناختیه. اگر این پرسش رو یک فیلسوف بپرسه، احتمالاً در پاسخهای شما به دنبال کشف فرآیندیه که با ادارک حسی هدفون جزئی شروع شده، با پردازش و ترکیب این ادراکات با دانستهها و مفاهیمِ کلی و پیشینی شما ادامه پیدا کرده و در نهایت منتهی به شناخت شما از این هدفونِ مشخص شده. تجربه، ادارک حسی، عقل، فاهمه، باور، گمان، دانش، علم، یادگیری، حافظه، یادآوری، این ها از جمله اموری هستند که معرفتشناسی به اونها میپردازه. در مواجهه با هر موضوعی، هدف معرفتشناسی تبیین چگونگی کسب شناخته از اون موضوع. معرفتشناسی یکی از شاخههای اصلی تحقیقات فلسفیه. تذکار به این معنی یک نظریهی معرفتشناختیه، که در جهت تبیین و توضیح امکان و چگونگی شناخت تلاش میکنه که قسمت بعد بهش خواهیم پرداخت.
حالا بریم سراغ مفصلترین و مهمترین اثر افلاطون: جمهوری. با جمهوری عملاً ما وارد دورهی سوم، یعنی دورهی کمال افلاطون میشیم. موضوع اصلیِ جمهوری عدالته. افلاطون میگه زندگی خوب از طریق عدالت محقق میشه و انسانی که با عدالت زندگی میکنه همیشه و در هر وضعیتی از کسی که با بیعدالتی زندگی میکنه سعادتمندتره. سقراط/افلاطون در هر چیزی غایت رو در نظر داره و از اونجا که بخش ارزشمند و نامیرای وجود انسان رو روح میدونه، سلامتِ روح رو بر آسایش تن برتری میده. افلاطون میگه بدن گور و زندانِ روحه. توجهتون میدم که تا پایان بحثِ مربوط به افلاطون دقت کنید به وجوهی از فلسفهی افلاطون که آشکارا، چند قرن بعد در ادیان ابراهیمی تکرار میشه و تکامل پیدا میکنه.
اما عدالتی که افلاطون ازش حرف میزنه چیه؟ به وضوح مشخصه که عدالت در ادبیات افلاطون در مقایسه با امروز معنای موسعتری داشته. عدالت همهی اون چیزیه که برای زندگیه خوب و سعادتمندانه لازمه. هر خیری بخشی از عدالته و عدالت عین خیره. عدالت رو میشه مترادف با خوب، درست، صحیح، معقول، و فضیلتمند دونست. پس افلاطون وقتی از عدالت حرف میزنه از تمام چیزهای خوب و خواستنیِ ممکن حرف میزنه. افلاطون معتقده که هر چیزی در جستجوی خوبیه، یعنی در جستجوی چیزی که براش خوبه، پس هر چیزی در غایت خودش رو به سوی عدالت داره که تامینکنندهی خیره. دانشِ زندگی خوب دانشیه که موضوع و غایتش عدالته.
افلاطون عدالت رو در دو سطحِ فرد و جامعه و شهر بررسی میکنه. مفهوم عدالت، فلسفهی اخلاق و فلسفهی سیاسی افلاطون رو به هم پیوند میده. عدالت در شهر یعنی هر کس کاری رو انجام بده که به طور طبیعی برای اون ساخته شده. عدالت در نفس یعنی ایجاد تعادل در زندگی، خواستهها و امیال. افلاطون نفس، روان، یا روح رو داری سه جز میدونه: عقل، اراده و میل. معتقده این سه جز در بدن جایگاه مشخصی دارند، عقل در سر، اراده در سینه و میل در اعضای مربوط به ادراک حسی و لذت قرار داره. هر جزئی از نفس فضیلتی داره، فضیلت عقل، حکمته، فضیلت اراده شجاعت و فضیلت میل خویشتنداری. منظور از حکمت در عقل، تواناییِ ایجاد تعادل و نظم در امور گوناگونه. در حقیقت این عقله که با حکمت به بخشهای دیگه فضیلت میبخشه: اراده رو به عمل شجاعانه ترغیب میکنه و امیال رو حد میزنه و سبب خویشتنداری میشه.
افلاطون برای تحقیق در مورد عدالت یک شهر خیالیِ ایدهآل، یک آرمانشهر یا یک یوتوپیا رو ترسیم میکنه که ساخت و زیست مردمانش براساسِ عدالته. افلاطون مردم رو متناظر با اجزای نفس به سه طبقه تقسیم میکنه و رفتارِ مناسبی که در آرمانشهر ازشون انتظار میره رو توضیح میده. توجه کنید که افلاطون از یک آرمانکـشـور حرف نمیزنه، از آرمانشهر حرف میزنه، واحد سیاسی در یونان باستان شهر بوده، نه کشور. افلاطون صریحاً نفع جامعه رو به نفع فردی ترجیح میده. یادتون هست که گفتیم دوستان سقراط به او پیشنهاد دادند که میتونند از آتن فراریش بدند ولی سقراط به قیمت جونش ترجیح داد که به شهر و قانون شهرش پشت نکنه. در یونانِ باستان شهر و زندگی اجتماعی بسیار اهمیت داشتند و فلسفه از شهر و سیاست به هیچ وجه قابل تفکیک نبوده.
برگردیم به آرمانشهرِ افلاطون و طبقاتش. بزرگترین طبقه شاملِ مردم، پیشهوران، کاسبان و خلاصه مردمیه که به امورِ روزمره مشغولند، این طبقه متناظره با امیال در نفس. مردمان این طبقه توانایی هدایت خودشون رو ندارند و اگر به حال خودشون رها بشن دچار زوال میشند. تنها توقعی که از اعضای این طبقه میره اینه که فقط و فقط به کار و حرفهی خودشون مشغول باشند و نقشهایی که بهشون واگذار شده رو بهدرستی انجام بدند، نجار، نجاری کنه، بافنده، بافندگی، پدر، پدری کنه، فرزند، فرزندی و غیره. افلاطون اکیداً مخالفِ هرگونه دخالتِ مردم در کار حکومته و به شدت با دموکراسی مخالفه. میگه همونطور که بیمار نباید در کار پزشک دخالت کنه یا به هیچوجه معقول نیست که پزشک روش درمان رو به رأی بذاره، در مورد حکومت هم، قدرت فقط باید در درست کسانی باشه که دانش و تخصص لازم برای حکومت کردن رو دارند، و هیچ توجیهی برای مراجعه به رأی عمومی وجود نداره. افلاطون مردم رو تشویق به خویشتنداری، قناعت و سادهزیستی میکنه، چون ثروت و تجمل رو عامل حرص و دشمنی و اختلاف میدونه. مردم باید به اوامر پاسداران و حاکمان گوش بدند.
طبقهی بعدی، پاسداران یا نگهبانان، متناظر با بخش اراداه در نفسند، فضیلت این طبقه همون فضیلت ارادهس: یعنی شجاعت. پاسداران بازوی عملیاتیِ ارجمندترین طبقهی آرمانشهر، یعنی طبقهی حاکمانند. پاسداران کارگزاران حکومتند، دو وظیفه دارند: به دست گرفتن امور عملیِ حکومت جهت برقراری عدالت، و دفاع از شهر در برابر تهدید خارجی. پاسداران به هیچ کس و هیچ چیز به جز شهرشون نباید وابسته و دلبسته باشند. به همین دلیل افلاطون میگه اعضای این گروه نباید از خودشون چیزی داشته باشند و باید به صورت اشتراکی زندگی کنند، حتی در زن و فرزند هم باید شریک باشند. افلاطون به دلایل تربیتی و اصلاح نژادی قوانین سختی در مورد روابط جنسی داره. پاسداری که با اجازه و انتخاب قانون امکان همبستری با کسی رو پیدا کنه، حق نداره ادعای مالکیت روی زوجش داشته باشه. اگر فرزند بیاره، اجازه نداره فرزند رو خودش بزرگ کنه، حتی نباید از این که فرزند آورده مطلع بشه. حاصل این زندگی اشتراکی تربیت پاسدارانِ جانبرکفیه که فقط و فقط در خدمت وطنند. علاوه بر این محدودیتها، افلاطون برای تربیتِ این طبقه، یک برنامهی ۵۰ سالهی منسجم داره که از تولد شروع میشه و شامل آموزش ریاضی، موسیقی، ورزش، تواناییهای نظامی و دیالکتیک و غیره است. اما پاسداران فقط کارگزارند، خودشون تصمیم گیرنده نیستند، گفتیم که معادلِ اراده در نفسند و متناظرِ سینه در بدن. عقله که به اراده جهت میده، و سره که بدن رو هدایت میکنه. در جامعه هم این طبقهی حاکمانه، که جامعه رو ارداه میکنه.
بخشی از کسانی که تربیت پاسدارای میبینند، جذب طبقهی پاسداران میشند. ولی بهترینهاشون پس از ۵۰ سالگی تا پایان عمر باید به فلسفه بپردازند و در صورت کسبِ صلاحیتِ لازم به عضویت ارجمندترین و کمجمعیتترین طبقهی آرمانشهر، یعنی طبقهی حاکمان، درمیان. به باور افلاطون فقط از طریق فلسفه میشه در مورد چیزها دانش واقعی کسب کرد و غایت و خیر و صلاح هر چیزی رو تشخیص داد. پس فقط فیلسوفان صلاحیت حکومت کردن دارند و میتونن صلاح ابدی جامعه رو تشخیص بدند و براش برنامهریزی کنن. این باور افلاطون به فیلسوفپادشاهی معروف شده. به باور افلاطون قدرت فیلسوفپادشاه باید مطلقه باشه، چون باقی انسانها در بهترین حالت فقط براساسِ مشاهداتِ جزئیشون میتونند به بـاور و تصوری از عدالت برسند. فقط فیلسوفه که به واسطهی مشاهدهی خودِ عدالت، عدالت در کلیتش، صورتِ عدالت، یا مثالِ عدالت، به دانش مطلق و یقیینی برسه. این که صورت یا مثالِ عدالت چیه و فیلسوف چطوری به زیارتش نائل میشه بماند برای قسمت بعد که قراره مفصلاً در مورد مرکزیترین و مهمترین آموزهی افلاطون یعنی جهانِ مُثُل حرف بزنیم. اجازه بدید همینجا جمعبندی کنیم و این قسمت رو به پایان برسونیم.
در این قسمت گفتیم، زندگی فلسفی افلاطون شامل چهار دورهی سقراطی، انتقال، کمال و انتقادیه. به سه دورهی اول پرداختیم. از دورهی سقراطی گفتیم و افلاطونِ در جستجوی تعاریف کلی. در مورد دورهی انتقال حرف زدیم و تقابلِ افلاطونِ ذاتگرا که در جستجوی خود چیزهاست با سوفسطائیانِ نسبیگرا. وارد دورهی کمال شدیم. با بررسی مهمترین اثر افلاطون جمهوری، عمدتاً به فلسفهی اخلاق و فلسفهی سیاسی افلاطون پرداختیم. در مورد نفس حرف زدیم که سه جز داره: میل، که فضیلتش خویشتنداریه، اراده، که فضیلتش شجاعته و عقل، که وظیفهاش حکمته و ایجادِ تعادل و فضیلت. از آرمانشهر افلاطونی گفتیم که سه طبقه داره، شامل مردم عادی متناظر با میل، پاسداران متناظر با اراده و شاهفیلسوفان متناظر با عقل. گفتیم عدالت در مورد مردم عادی یعنی هر کسی به کار خودش بپردازه، سادهزیست باشه و فرمانبردار پاسداران. از وظیفهی پاسداران در برقراری عدالت و امنیت گفتیم که پیشنیازش تعهد کامل به شهره. از دورهی ۵۰ سالهی تربیت و پرورش پاسدارن حرف زدیم. اشاره کردیم به پاسدارانی که بعد از این دورهی ۵۰ ساله به فلسفه میپردازند و اگر صلاحیت داشته باشند به عضویت طبقهی فیلسوفپادشاهان در میان. گفتیم که به نظر افلاطون تنها راه سعادت شهر و تمامِ بشریت حکومت مطلقهی فیلسوفه. گفتیم همگان تصوری از عدالت دارند و فیلسوفِ که دانشِ دقیق و مطلق از صورت و مثال عدالت داره.
در پایان، مثل قسمت قبل تکرار میکنم که هیچ توضیح و تفسیری نمیتونه جای متن خودِ فیلسوف رو بگیره. قسمت قبل پیشنهاد داده بودم که دفاعیه از افلاطون رو بخونید. حالا میخوام جمهوری رو پیشنهاد کنم. ترجمهی فارسی جمهوری از مرحوم لطفی هم در مجموعه آثار افلاطون موجوده، هم به صورتِ جدا چاپ شده. جمهوری مهمترن اثر افلاطونه، روان نوشته شده، به شکل محاورهاست، تمثیل و اسطوره داره، ارزش ادبی هم داره و خلاصه خواندنیه. کل محاوارات افلاطون خواندنی هستند، به دلایل بسیار، افلاطون اولین فیلسوفیه که همهی آثارش به جا مونده. تاثیرگذارترین فیلسوف تاریخه. و خوانش محاوراتش براساس سیرِ تاریخی تجربهی منحصر به فردیه. تجربهای که نشون میده فلسفه یک موجود زنده و پویاست، از ناکجا و غیب و موجودات بیگانه صادر نمیشه، حاصلِ زندگیه انسانهایی که تاریخِ و جغرافیا دارن، سرزمین و زمانه و گذشتگان مشخصی دارند، مخالف برخی و دنبالهروی کسانی هستند، رشد میکنند، مستقل و پخته میشند، امیدها و رویاهایی دارند،تغییر میکنند، خودشون رو نقد میکنند، به مرگ و آیندگانشون فکر میکنند، خلاصه یک عمر با فلسفه زندگی میکنند. همهی اینها در متن افلاطون ساری و جاریه. فعلا تا بعد…