دوازدهم | فضیلت: سقراط

من امیر لطیفی هستم و این دوازدهمین قسمتِ پادکست دیدنه، عنوان این قسمت هست “فضیلت” و اختصاص داره به سقراط. دیدن پادکستیه برای مرور تاریخ فلسفه. پیشنهاد می‌کنم این پادکست رو از قسمت اولش بشنوید.

 

سقراط در زندگیش چیزی ننوشت، اما شاگردش افلاطون هرچه نوشت رو از زبان سقراط نوشت. سقراط همه‌ی عمر در کوچه‌های آتن قدم زد، با مردم گفت‌و‌گو کرد‌ و اون‌ها رو با روش مخصوصی که داشت، سئوال‌‌پیچ کرد. عاقبت سؤال‌های همسقراط تحمل نشد و او در هفتاد سالگی به اتهام «بی‌اعتقادی به خدایان شهر و فاسد ساختن جوانان» محاکمه و پس از اون اعدام شد. سقراط براساس فلسفه‌اش زندگی کرد و مرد.

 

در این قسمت ابتدا کمی از زندگی سقراط میگم. بعد سعی می‌کنم مرور کوتاهی بر فلسفه‌ی سقراط داشته باشم. بعد، از  دل این مرورِ کوتاه، چند عنوانِ اصلی رو بیرون خواهم کشید و کمی مفصل‌تر در موردشون حرف می‌زنم. در پایان هم اشاره‌ای خواهم کرد به میراثِ ماندگارِ سقراط.

 

سقراط سال ۴۷۰ یا ۴۶۹ ق.م. در آتن متولد شد. او جز یک‌بار از آتن خارج نشد. پدرش مجسمه‌ساز و مادرش قابله بود. او ابتدا به شغل پدری مشغول شد ولی بعد از مدتی مجسمه‌سازی رو رها کرد و باقی عمرش رو وقف پرسش‌گری و فلسفه کرد و یک عمر در فقر زیست. او خودش رو مثل مادرش یک قابله می‌دونست. می‌گفت من خودم توانایی به دنیا آوردن اندیشه‌ای رو ندارم اما به دیگران کمک می‌کنم که فرزندانِ فکری خودشون رو به دنیا بیارند۰. او در کوچه، ورزشگاه، مهمانی‌ و هر جایی که می‌شد با پیر و جوان به گفت‌و‌گو می‌نشست. افلاطون یکی از شاگردان سقراط، این گفت‌وگوها رو ثبت کرد. ما سقراط و عقایدش رو غالباً از طریق همین نوشته‌های افلاطون می‌شناسیم.

 

سقراط در جستجوی فضیلت بود. او به دنبال تعریف شجاعت، دوستی، عدالت، دینداری، زیبایی، عشق و دیگر امور مشابه انسانی بود. اگر کسی می‌گفت فلان کار خوبه یا عادلانه‌است، سقراط می‌پرسد خودِ خوبی چیه؟ تعریف عدالت چیه؟ روش سقراط برای تعریف و شناخت این امور گفت‌وگو از طریق پرسش‌ و پاسخ بود. او معتقد بود هر شیء و هر عملی در خدمت هدف و غایت مشخصیه. و باید غایات رو شناخت. اعتقاد داشت خودِ واقعی شما، روح شماست و هنر و فضیلتِ روح باید دانایی باشه. می‌گفت دانش عین فضیلته و خطاکار یا گناهکار همیشه از روی نادانی مرتکب کار اشتباه میشه. خب. حالا اجازه بدید بعد از این مرور کوتاه، اول از همه به این بپردازیم که وقتی سقراط از تعاریف کلی حرف می‌زد چه منظوری داشت.

 

به باور سقراط شجاعت با شجاعانه یکی نیست. ممکنه کسی بگه شجاعت یعنی پایداری در میدان جنگ. دیگری مدعی بشه شجاعت یعنی پایان دادن به جنگ برای دستیابی به صلح. احتمالاً شما با یکی از این جملات موافق و با دیگری مخالفید. شاید هم ترکیبی از این دو رو به عنوان تعریف شجاعت بپذیرید، اما سقراط میگه شجاعت نه پایداری در میدان جنگه، نه پایان دادن به جنگ، نه ترکیبی از این دو. این‌ها صرفاً می‌تونن مصداق‌هایی از اعمال شجاعانه باشند، اما شجاعت خودش چیز دیگه‌ایه. به نظر سقراط اگر شما در مورد تعریف شجاعت یا دیگر امور انسانیِ مشابه، نظرات آشتی‌ناپذیری دارید و نمی‌تونید به توافق برسید، نمیشه نتیجه گرفت که این امور، تعاریف مشخصی ندارد یا تعریف‌شون برای هر کسی دلبخواهیه. این نسبیت‌گرایی موضعِ سوفسطائیان بود. سقراط می‌گفت شجاعت، عدالت، خوبی و غیره، هرکدوم تعریف کلی‌ و ثابتی دارن که باید برای کشف‌شون تلاش کنیم. اما چگونه؟ به چه روشی؟ چه مسیری رو باید طی کنیم؟ آیا اصلا خودِ سقراط می‌دونست شجاعت چیه؟ عدالت چیه؟ زیبائی چیه؟ خوب چیه؟ سقراط می‌گفت من فقط می‌دونم که نمی‌دونم.

 

سقراط تمام بحث‌ها را با اظهار نادانی شروع می‌کنه. این نادانی البته سازگاره با ادعای قابلگیِ سقراط وقتی که می‌گفت من باردار اندیشه‌‌ای نیستم و فقط می‌تونم به دیگران کمک کنم برای زاییدنِ اندیشه‌هاشون. اگرچه او بحث رو با اظهار نادانی شروع می‌کنه و در مقابل، دیگران رو سخنور و دانشمند و آگاه خطاب می‌کنه، اما در عمل این خود سقراطه که گفت‌وگو‌ها را هدایت می‌کنه و با مهارت، غلط بودن پاسخ‌های دیگران رو نشون می‌ده. اِیرونیا در یونانی کلمه‌ایه برای اشاره به این تواضعِ کنایه‌آمیز سقراطی. اِیرونیا در انگلیسی تبدیل شده به آیرونی، ولی در فارسی هنوز معادل مورد توافقی نداره. ریشخند یکی از معادل‌های پیشنهاد‌شده برای اِیرونیاست. البته با توجه به اینکه بحث‌های سقراطی به جواب‌های مُحَصَّل، یعنی جواب‌های قابل حصول و مشخص ختم نمی‌شند، نمیشه اظهار نادانی سقراط رو تماماً دورویی تلقی کرد.

 

کسی که با اظهار نادانی شروع می‌کنه، قاعدتاً نمی‌تونه به روشِ سوفسطائیان با توسل به فنون سخنوری راه رو با ایراد خطابه‌های طولانی و سخنرانی‌های اقناعی ادامه بده. در عوض سقراط به دنبال پرسش‌های کوتاه و پاسخ‌های کوتاهه. او در هر پاسخی به دنبال عناصری می‌گرده برای شکل دادن به تعاریف جامع و مانع. مسیر سقراط به سمت تعاریف کلی، هیچ‌وقت مستقیم نیست. او همیشه در حال رفت و برگشت از طریقِ بده و بستان با طرف یا طرف‌های گفتگوعه. او همیشه قدم‌هاش رو می‌شمره و در هر لحظه آماده‌است که راهِ رفته رو برگرده و مسیر جدیدی رو انتخاب کنه. روش رفت و برگشتی و پرسش‌-محورِ سقراط دیالکتیک نامیده میشه، گفت‌وگو، یکی از ترجمه‌‌‌های معمولِ دیالکتیکای یونانیه.

 

ارسطو میگه «دو چیز را به حق می‌توان به سقراط نسبت داد، استدلال استقرایی و تعریف کلی». در مورد تعریف کلی حرف زدیم. بپردازیم به استدلال استقرایی. استدلال استقرایی رَوِشیِه برای استخراج نتایج کلی از مشاهدات جزئی. مثلاً اگر من تا امروز ۱۰۰ قو دیده باشم و همه‌ی این قوها سفید بوده باشن، اگر ادعا کنم که قو سفیده، متوسل شده‌ام به استدلال استقرایی. چون با مشاهدات جزئی خودم، یعنی مشاهده‌ی ۱۰۰ قو از کلِ قوهای موجود، حکمی صادر کرده‌ام درباره‌ی تمام قوها، درباره‌ی کلِ قوها. سقراط هم همین روش رو دنبال می‌کنه. یعنی او می‌ره سراغِ نمونه‌های محدود از چیزهای مثلاً عادلانه، دوستانه، شجاعانه و غیره، در جستجوی تعریفِ کلی برای عدالت، دوستی، شجاعت و اموری از این دست. گفتیم سقراط در جستجوی چه چیزی هست؟ تعاریفِ کلی. از این حرف زدیم که روش سقراط چه رَوِشیه؟ دیالکتیک و استقرا. حالا جا داره که بپرسیم انگیزه‌ی سقراط از این پرسش‌ها و این جستجو چی هست؟ سقراط چه غایتی رو دنبال می‌کنه؟

 

به نظرِ سقراط شناختِ ما از هیچ چیزی کامل نیست مگر اینکه غایتِ اون چیز رو بدونیم. سقراط هر شیء، عمل، مهارت، فن و دانشی رو در خدمتِ چیزِ دیگه‌ای می‌دونه. مثلاً سقراط نخواهد پذیرفت که زین‌ساز زین‌ رو فقط برای این می‌سازه که زینی ساخته باشه. غایتِ زین‌ساختن، سوارکاریه. سوارکاری هم باید غایتی داشته باشه، هدفِ سوارکاری مثلاً طی کردنِ مسیره، غایتِ رفتنِ مسیر هم رسیدنه، غایتِ رسیدن هم حتماً انجام کاریه که در مقصدی باید انجام بشه، مثلاً پرداختنِ قرضی به کسی و همینطور غایتِ پرداختنِ قرض هم باید غایتِ دیگری داشته باشه و اون غایت هم غایت دیگر و الی آخر. رشته‌ی غایات وقتی به سرانجام می‌رسه که هر واسطه‌ای در این رشته کار خودش را به خوبی انجام بده. یعنی چی؟ یعنی سودی که باید به دیگری برسونه رو برسونه. در ادبیات سقراط خوب همون سودمنده و سودمند بودن یعنی برآوردن غایت. همچنین فضیلت که مرکزی‌ترین مفهوم در آموزه‌های سقراطه، از طریق برآوردن غایات و سودمندی حاصل میشه. در نتیجه بدون شناخت غایات در مورد فضیلت‌ِ هیچ چیزی نمیشه تحقیق کرد. کلمه‌ای که ما اون رو فضیلت ترجمه می‌کنیم در متن افلاطون آرته‌ هست که در انگلیسی به virtue ترجمه میشه. شناختِ فضیلتِ اشیاء، یعنی معرفت به غایاتِ اشیاء، معمولاً آسونه. غایت زین، ممکن کردنِ سواری آسون‌‌‌تره، غایتِ چاقو بریدنه، یا به عبارتی فضیلت زین ممکن کردن سواریِ آسونه و فضیلتِ چاقو بریدنه. اما وقتی از غایت و فضیلتِ انسان حرف می‌زنیم کار بسیار دشوار می‌شه.

 

برای پژوهش در مورد فضیلت انسانی، بهتره از اینجا شروع کنیم: گفتیم سقراط معتقده غایت، فضیلت‌، سودمندی و خوبی یک چیز هستند. پس امور و اشیایی که برای انسان سودمند هستند، فضیلت انسان رو هم تامین می‌کنند. در نتیجه هر چه از امکانات بیشتری سود ببریم، به همون نسبت زندگی فضیلت‌مندتری خواهیم داشت. بنابراین بهتره همیشه سعی کنیم در هر موقعیتی نفع و سود شخصی‌مون رو به حداکثر برسونیم. به این ترتیب، در فلسفه‌ی اخلاقِ سقراط اصالت با سوده، به عبارتی این یک فلسفه‌ی سودگراست. سقراط اما یک جای این روند استنتاج راه رو متفاوت می‌ره، به شکلی که همچنان با دادن اولویت و اصالت به سود به نتایج متفاوتی می‌رسه.

 

سقراط خودِ واقعیِ هر انسانی رو پِسوخه‌ی اون انسان می‌دونه. پِسوخه‌ی یونانی رو می‌تونیم به روح، نَفس یا روان ترجمه کنیم. پسوخه در انگلیسی تبدیل شده به psych و psychology به معنای روان‌شناسی از مشتقات‌شه. در زمان سقراط، هنوز روح و روان و نفس از هم تفکیک نشده بودند. سقراط میگه عشق واقعی به دیگری، عشق به پسوخه‌، به روح دیگریه، نه به بدن اون. چون بدن فقط یک شیء مثل اشیای دیگه‌اس که در خدمت روحِ انسانه. غایتِ بدن سود رساندن به روحه. پس چیزی که برای انسان سودمنده، خوبه و فضیلت انسان رو تامین می‌کنه، چیزیه که در خدمت روح انسان باشه، یعنی در خدمت خود انسان، نه در خدمت بدن انسان. پس با فضیلت‌ترین انسان، انسانیه که بیشترین سودِ ممکن رو نصیب روحش می‌کنه. اما چه چیزهایی به روح انسان سود می‌رسونند؟ یا فضیلت برای انسان به این ترتیب چیست؟

سقراط در محاورات‌اش از عدالت، شجاعت، خویشتن‌داری و دینداری حرف می‌زنه و همه‌ی اینها رو بخشی از فضیلت می‌دونه. این‌ها چیزهایی هستند که باید در یک انسانِ فضیلت‌مند پیدا بشه. اما چطور میشه اینها رو بدست آورد؟

 

سقراط میگه اینها هر کدوم شکلی از دانش هستند. عدالت یعنی دانش رفتار با مردم. شجاعت یعنی دانش اینکه باید از چه ترسید و از چه نترسید، دینداری یعنی بدونیم در قبال خدا باید چه رفتاری کنیم و خویشتن‌داری یعنی اینکه بدونیم چطور باید تمایلات خودمون رو ارضا کنیم. ارسطو نتیجه می‌گیره پس فضیلت همون دانشه. دانش به چیزهایی که گفته شد. کسی که این دانش‌ها رو کسب کنه عادل، شجاع، خویشتن‌دار و دیندار خواهد بود. سقراط این نظریه‌ی فضیلت-دانش رو در امور دیگه هم صحیح می‌دونه. یعنی مثلاً بَنّا کسیه که یا فضیلتِ بنّایی رو کسی داره که دانش بنّایی می‌دونه. بنّایی که در کارش خوب نیست، بنّاایه که دانش بنایی‌اش ناقصه. 

 

به همین منوال سقراط معتقده کسی که بدی می‌کنه، مثلاً به کسی ظلم می‌کنه، کسیه که دانش کافی در مورد عدالت نداره. و به عنوان یک اصل هر کسی خطایی مرتکب میشه از روی نادانیه و کسی که دانش کافی داره خودش رو به هیچ گناهی آلوده نمی‌کنه. ممکنه این استدلال رو نپذیرید و شاهد بیارید از ظالمانی که می‌دونند عدالت چیه ولی همچنان ظلم می‌کنند. همچنین انسان‌هایی که همه رو دعوت به پاکدامنی و مهار نفس می‌کنند اما خودشون اسیر شهوت و قدرت‌طلبی هستند. سقراط این استدلال رو از شما نمی‌پذیره. به باور سقراط کسی که واقعاً از ماهیت عدالت آگاهه، نمی‌تونه عادل نباشه، همچنین کسی که از خویشتن‌داری تعریف صحیحی داره، نمی‌تونه بی‌بندوبار باشه. یا کسی که واقعاً می‌دونه شجاعت چیه، نمی‌تونه ترسو باشه. به این نظریه نقدهای زیادی وارد شده، از جمله اینکه با پذیرفتنِ این نظریه باید نقش ارداه‌ی انسان در انتخابِ خوب و بد و همچنین حقِ مجازات کردن خطاکار و گناهکار رو منکر بشیم.

 

از عناصر سقراطیِ متفاوتی حرف زدیم: تعاریف کلی، اِیرونیا، دیالکتیک، استقرا، غایت، پِسوخه، فضیلت و نظریه‌ی فضیلت-دانش. حالا بپردازیم به دادگاه و اعدام سقراط.

 

افلاطون محاوره‌ای داره به نام آپولوژی یا دفاعیه. در این محاوره سقراط ماجرای محاکمه‌ و دفاعیه‌ی خودش را تعریف می‌کنه. دفاعیه بهترین منبع برای شناخت سقراطه. به صورت رسمی سقراط به دو جرم مُتَهَمه:

یکی بی‌اعتقادی به خدایان شهر و دیگری، فاسد ساختن جوانان

 

سقراط معتقده: این اتهامات ظاهری هستند و شاکیانِ اصلی کسان دیگری‌اند که از مدت‌ها پیش او رو محکوم به چنین سرنوشتی کردند. سقراط از جمله از نمایش‌نامه‌ای نام می‌بره به نام “ابرها” که توسط آریستوفانِس نوشته شده. در این نمایشنامه آریستوفانِس سقراط رو یک سوفسطائی‌ معرفی می‌کنه که دیگران برای یادگیریِ فنِ جَدَل و سفسطه‌گری به او مراجعه می‌کنند. سقراط در صحن دادگاه همچنین ماجرایی تعریف می‌کنه از یکی از شاگردانش، به نام کِرِفِون. کِرِفِون به معبد دلفی می‌ره و از خدای معبد می‌پرسه آیا کسی از سقراط داناتر هست و صدایی در پاسخ میگه: «هیچ کس داناتر از سقراط نیست». سقراط می‌گه من از کلام خدایان متعجب شدم، چون از طرفی می‌دونستم که داناترین نیستم و از طرفی خدایان دروغگو نیستند. پس نتیجه می‌گیره که در این پاسخ حتماً معنای پنهانی وجود داره و مصمم میشه  این معنا را کشف کنه. سقراط در دفاعیه میگه بعد از این ماجرا سراغ کسانی رفتم که به دانایی شهره‌ بودند. او سراغ سه دسته، سیاستمداران، شاعران، و صنعت‌گران یعنی اهل فنون و حرفه‌های گوناگون رفت و با اونها به گفت‌وگو نشست. این گفت‌وگوها سقراط رو به این نتیجه رسوند که هر سه گروه فاقد دانایی هستند. او معتقد بود مشارکت در امورِ حکومت نیاز به دانش و صلاحیتِ ویژه‌ای داره که سیاستمداران فاقد اون هستند. همچنین به باورِ سقراط، شاعران صرفاً اونچه از طرف خدایان به اونها الهام میشه رو بیان می‌کنند و به مثابه پیام‌آورانی هستند که معنای پیامی که انتقال می‌دهند رو نمی‌دونند. در مورد گروه سوم، یعنی اهالی صناعت، مثلاً مجسمه‌سازها، نجارها، کشتی‌سازها سقراط می‌گفت، این گروه گرچه در زمینه‌ی تخصص‌شون دانش و صلاحیت کافی دارند اما به خطا فکر می‌کنند با این دانش جزئی می‌تونن در هر حوزه‌‌ای دخالت کنند. سقراط میگه مجموع این گفت‌وگوها با این سه گروه نادانی هر سه گروه رو، که در حقیقت میشه گفت کل جامعه رو تشکیل می‌دادند، عیان کرد و سبب دشمنی با او شد. اما این گفت‌وگوها حاصل دیگه‌ای هم داشت، سقراط برای پاسخ خدای دلفی توجیهی یافته بود: اونها سقراط رو به این دلیل داناترین می‌دونستند که به نادانی خودش آگاهه، این دانشِ ویژه‌ای بود که در مدعیانِ شهره‌ به دانایی یافت نمی‌شد. افلاطون در دفاعیه آورده که سقراط پس از شرح دلایل واقعی محاکمه‌، اتهامات رو رد می‌کنه اما هیچ خواهش و درخواستی از هیئت دادگاه نداره، چون معتقد بوده در قبال شهرش به وظایفش عمل کرده. دادگاه سقراط رو محکوم به مرگ می‌کنه. او فرصت داشت به جای مرگ درخواست تبعید کنه، اما می‌گفت از مرگ ترسی نداره زیرا روح از مرگ آسیب نمی‌بینه. دوستانش می‌تونستند او رو فراری بدن اما علاقه‌ای به زیستن در جایی به‌جز شهر محبوبش، آتن نداشت. سقراط ماند و جامِ شوکران رو سر کشید. سقراط دفاعیاتش رو با این جملات به پایان رسوند:

«اکنون وقت آن است که من به استقبال مرگ بشتابم و شما در پی زندگی بروید. ولی کدام یک از ما راه بهتری در پیش دارد؟ جز خدا هیچ‌کس نمی‌داند.»

 

و در آخرین بخش از این قسمت به میراثِ سقراط می‌پردازیم. سقراط شاگردان و شیفتگان پرشماری داشت، از جمله آنتیستِنِس که از فلسفه‌ی سقراط عمدتاً زندگی‌ِ فقیرانه رو برگرفت و مکتب کَلبیون رو پایه‌گذاری کرد و آریستیپوس که سودگراییِ سقراطی رو در قالب نوعی فلسفه‌ی لذت‌محور ارائه کرد.

 

و اما بزرگ‌ترین شاگرد سقراط، افلاطون بود. او جستجوی تعاریف و امور کلی رو که سقراط پایه‌گذارش بود پی‌گرفت. او جهانی رو به این امور اختصاص داد، دنیای مُثُل. جهانی مجزا از جهانِ محسوساتِ زندگیِ روزمره، جهانی مصون از تغییر و تَغَیُّر، جهانی از تعاریف، صورت‌ها، الگوها، مثال‌ها و نمونه‌های اصلی. افلاطون معتقده هر چیزی در جهانِ محسوسات رونوشتی از مثال‌های اصلی در جهان مُثُل هستند. میراثِ سقراط بواسطه‌ی شاگردش افلاطون و بواسطه‌ی نامی‌ترین شاگرد افلاطون، ارسطو ماندگار شد. 

 

می‌شه خیلی بیش از اینها از سقراط گفت اما خب وقت محدود ما تو این قسمت به پایان رسید. متشکرم که این قسمت رو هم گوش دادید. خیلی‌ها معتقدند هیچ منبعی نمی‌تونه جایگزین متن اصلی یک فیلسوف بشه. اگر تا به امروز سراغ متن اصلی هیچ فیلسوفی نرفتید، پیشنهاد می‌کنم که با افلاطون شروع کنید و دفاعیه رو بخونید. متن دفاعیه‌ حدوداً ۳۰-۲۰ صفحه بیشتر نیست و از این پادکست هم روون‌تر و ساده‌تره نوشته شده و حتی به عنوان یک اثر ادبی هم خوندنیه. می‌تونید گوگل کنید؛ دوره‌ی آثار افلاطون جلد اول تا نسخه‌ی پی‌دی‌اف کتابی رو پیدا کنید که شامل دفاعیه هم هست.

 

لطفاً “دیدن” رو در تلگرام و توییتر دنبال کنید. در کست‌باکس، پادبین یا هر پادگیر دیگه‌ای که مایلید در “دیدن” سابسکرایب کنید تا از انتشار قسمت‌های جدید مطلع بشید. “دیدن” رو به دوستان‌تون پیشنهاد کنید و منتظر قسمت بعد باشید که به افلاطون اختصاص داره. فعلاً، تا بعد…

اشتراک‌گذاری این مطلب
Subscribe
Notify of
guest
0 دیدگاه‌ها
Inline Feedbacks
View all comments

دیدن متکی به همراهی شماست. از دیدن حمایت کنید.