من امیر لطیفی هستم. خوشحالم که با دهمین قسمتِ پادکستِ دیدن همراه شما هستم. عنوانِ این قسمت هست «اتم».
در ادامهی خوانشمون از تاریخ فلسفه، این قسمت میرسیم به دو چهرهای که فلسفهشون با عنوان اتمگرایی شناخته میشه. قسمت پیش گفتیم آرخه یعنی عنصر و مبدا جهان و حرکت و تغییر، مهم ترین موضوعات تحقیقات فلسفی در دوران پیشاسقراطی بودند. عمده آموزه های این دو چهره هم در مورد همین موضوعاته.
اجازه بدید کمی برگردیم عقبتر و نگاهی داشته باشیم به زمینهی حضورِ اتمیان.
دو مسئله برای فیلسوفان پیشاسقراطی در مرکز توجه قرار داشت. آرخه، یعنی عنصری که جهان از اون ساخته شده. و حرکت در معنای موسع اون، یعنی هر حرکت و تغییر و شدنی از روز ازل تا به امروز. مسائل اصلی اتمیان هم همینها بوده. دو چهرهی اصلی پیش از اتمگرایان امپدوکلس و آناکساگوراس بودند. فلسفهی امپدوکلس ۶ موجودیت اصلی داشت، آب و هوا و خاک و آتش به عنوان عناصر سازندهی کیهان و مهر و آفند به عنوان نیروهای حرکت در کیهان. فلسفهی آناکساگوراس ۲ موجودیت اصلی داشت، «بذر» یا «اسپرماتا» که عنصر سازندهی کیهانه و نوس یا عقل که عامل حرکته. ۶ موجودیتی که با آناکساگوراس به ۲ مورد تقلیل پیدا میکنه و حاکی از حرکت فلسفه به سمت وحدتگرایی بیشتره، با اتمیان تبدیل میشه به یک موجودیت واحد، اتم. در ادامهی مسیر از چیستی اتم میگیم، به فلسفهی اخلاق اتمیان اشاره خواهیم کرد. در پایان یک جمعبندی و نگاهی به گذشته و آینده خواهیم داشت. پیش از اون مختصری اطلاعات تاریخی در مورد اتمیان.
ما وقتی از اتمیان حرف میزنیم، به آموزههای لئوکریپوس و دموکریتوس اشاره داریم که در قرن پنجم پیش از میلاد میزیستند. ایدههای این دو بعدها توسط اپیکوریان با انگیزههای متفاوتی دنبال شد. ما بعداً، جداگانه و مفصل به اپیکور و اپیکوریان خواهیم پرداخت.
گفته میشه لئوکریپوس بنیانگذار مکتب اتمگراییه. او به لحاظ تاریخی مقدم بر دموکریتوسه. اما با توجه به منابع باقیمانده، سیمای دموکریتوس بر ما عیانتره. از لئوکریپوس تنها یک جمله باقی مانده: «هیچ چیز حاصل تصادف نیست، بلکه همه چیز علت دارد و حاصل ضرورت است.» جملهای که بیانگر اصلیه که ما امروز بهش میگیم اصل علیت.
خب بریم سراغ دموکریتوس. دموکریتوس حدوداً ۴۶۰ پیش از میلاد متولد شد. اهل آبِدار در تِراکیه بود. به مصر و ایران و بابِل، سفر کرد. به او میگفتند فیلسوف خندان، چون به بلاهت نوع بشر میخندید. در مقابل هراکلیتوس معروف بود به فیلسوف گریان چون بر نادانی بشر میگریست. دموکریتوس نویسنده ای پرکار و متفکری جامعالاطراف بود. آثارش به لحاظ تنوع موضوعی و تعداد از آثار ارسطو پیشی میگیرند، اما متأسفانه چیز زیادی ازشون باقی نمونده.
حالا بپردازیم به اصلیترین پرسش این قسمت: اتم چیست؟ اتم عنصر سازندهی جهان از نظر لئوکریپوس و دموکریتوس اتم است. در زبان یونانی «الف»ی که در ابتدای کلمهی اتم قرار داره، «الف» منفیسازه. و «تُم» از فعلی گرفته شده که یکی از معانی اصلیش «بریدن»ه. پس اتم یعنی غیرقابل بریدن، برشناپذیر، تقسیمناپذیر و بدون جز. اتم کوچکترین جزِ ممکن در هر چیزه، چون قابل خرد کردن به اجزای کوچکتر نیست. مشخصه که اتم فلسفی با اتم فیزیکی و علمی بسیار متفاوته. اتم فیزیکی شامل تعدادی ذرات زیراتمی و میزان زیادی فضای خالیه. در اتم فیزیکی همیشه حرکت در جریانه، ذرات زیراتمی همیشه در فضای خالی اتم در حال حرکت اند. در مقابل اتم فلسفی هیچ جزئی نداره، درش هیچ فضای خالییی نیست و متعاقباً هیچ حرکتی هم درش جریان نداره. پیش از این گفتیم جایی که حرکت نباشه، تغییر هم ممکن نیست، پس اتم فلسفی برخلاف اتم در دنیای فیزیک، تغییر ناپذیره.
اتم فلسفی رو میشه شبیه یک کرهی کاملاً توپر، بیحرکت تصور کرد. کرهای که دقیقاً مشابه کرهی پارمنیدسه، مشابه وجود و حقیقت پارمنیدسی. با این تفاوت که از کرهی پارمنیدس فقط یک عدد موجوده که کل حقیقت رو شامل میشه، اما تعداد اتمها بیشماره. هر اتم به مثابه یک حقیقت واحد پارمنیدسیه. اتمِ اتمیان یک تفاوت عمدهی دیگه هم با کرهی پارمنیدس دارد. اتمی که اتمیان معرفی کردند، فقط گاهی کرهاس و اشکال بسیار متنوعی داره: قلابدار، کوژ، صاف، چند ضلعی، گرد و غیره. توجه کنید که گرچه این اتمها به لحاظ ظاهری تنوع پایانناپذیری دارند، اما جوهر یکسانی دارند، یعنی ماهیتاً یک چیز هستند.
اتمها چنان کوچکند که قابل مشاهده نیستند. همچنین جز شکل ظاهریشون هیچ خصوصیت دیگری ندارند، یعنی نه گرمند، نه سردند نه نرمند، نه زبرند، نه خشکند نه تر و هیچ رنگ و بو و مزهای هم ندارند. فقط به اصطلاح کیفیات اولی رو دارند، یعنی شکل و اندازه و حجم دارند.
اما جهانی که ما تجربه میکنیم، کیفیاتی بیش از شکل و اندازه و حجم بر ما عرضه میکنه، در جهان چیزهای آبی و قرمز، گرم و سرد و تلخ و شیرین وجود داره. چطور اتمهایی که فاقد چنین کیفیاتی هستند میتونند سازندهی این جهان باشند؟ اجازه بدید به این کیفیات، یعنی رنگ و بو و مزه بگیم کیفیات ثانوی. دموکریتوس معتقده کیفیات ثانوی: رنگ و بو و مزه ماهیتاً و مستقل از ما، در خودِ چیزها وجود ندارند. یعنی هیچ چیزی واقعاً آبی نیست، گرم نیست، شیرین نیست. اشیا مختلف در دنیا فقط از ترکیب اتمها با شکل و اندازه و حجمهای مختلف ساخته شدند، این اتمها وقتی با اندام حسی ما برخورد میکنند آبی و گرم و شیرین به نظر میاند. اما چطور؟ دموکریتوس میگه اتمها اشکال و اندازههای متنوعی دارند و هر شکل و اندازهای باعث پدید آمدن کیفیت مشخصی در اندام حسی ما میشه. مثلاً در مورد مزهها میگه: اتمهای بزرگ و گرد بر زبان شیرین مزه میکنند، اتمهای زاویهدار باعث تندی و اتمهای کوچک و ظریف و گرد عامل ایجاد مزهی روغنی هستن و الی آخر.
به ادراک حسی در آمدن چیزها بواسطهی برونریزی اتمها از اشیا مختلف انجام میشه؛ به همون نحوی که امپدوکلس توضیح داده بود و ما قسمت هشتم در موردش حرف زدیم، دیدن سیب حاصل ریزش پوستهای اتمی از سطح سیب به چشمهای ماست، در مورد حس چشایی حرف زدیم، حس بویایی هم به شکل مشابهی عمل میکنه و حس بساوایی مشخصه که با لمس بیواسطهی اشیا کار میکنه. شندین صداها هم حاصل حرکت اتمها و ورودشون به گوش ماست.
پیش از اینکه بحث رو ادامه بدیم، نکتهای رو اضافه کنم: دوگانهی کیفیات اولی و ثانوی که من ازش یه شمای کلی آوردم، کار فیلسوف تجربهگرای قرن هفدهمی، جان لاک انگلیسیه. او مدعی بود کیفیات اولیِ ذاتیِ اشیا و اجسام هستند، یعنی واقعاً در ذات و ماهیت اشیا وجود دارند و در مقابل کیفیات ثانوی ساختهی ذهن ما هستند. این دو با ۱۲-۱۳ قرن فاصله بسیار مشابه فکر میکردن.
خب، پس ما پاسخ دموکریتوس به پرسش از چیستی جهان رو تقریر کردیم: جهان از اتمها ساخته شده. اما مسئلهی بعدی «حرکته». دموکریتوس همچون باقی یونانیان معتقد بود عناصر سازندهی جهان از روز ازل موجود بودند. یعنی اتمها، از ابتدا وجود داشتند. همچنین دموکریتوس اولین کسی بود که به صراحت پذیرفت خلا هست. به این معنی که جایی که چیزی نیست، خلا هست. توی پرانتز، دموکریتوس با پذیرش خلا به این شکل، اولین کسیه که در مورد مفهوم مکان تامل کرده. به هر صورت، با قائل شدن به خلا، فضای خالی برای حرکت اتمها فراهم شد. اگر یادتان باشد پارمنیدس و الئاییان به کل منکر خلا بودند و این یکی از دلایلشون در نفی امکان حرکت بود.
به عقیدهی دموکریتوس، در ابتدا اتمها با اشکال مختلف در فضای خالی در حال حرکت بودند. حرکت اتمها بیهدف و در جهات مختلف بود. این حرکت سبب برخورد با هم و پیچیدن اتمها به هم شد. اینجا و آنجا ترکیبهایی شکل گرفت. برآرود حرکتهای مختلف حرکتی گردابی رو سبب شد و این حرکت اتمهای بیشتری رو ترکیب کرد و کیهان به مرور پدید آمد. در نظام دموکریتوس چیزی به نام عامل حرکت وجود ندارد. خبری از مهر و آفند امپدوکلس، و نوس یا عقل آناکساگوراس نیست. جهان حاصل حرکات کور و بیهدفِ تعداد بیشماری اتم است. جهان حاصل اتفاق و تصادف و تصادم است. چیزی که حاصل تصادف باشد، نمیتواند غایتی از پیش اندیشیده شده داشته باشد. همچنین اگر اتمها در این فضای خالی براساس تصادف با یکدیگر ترکیب شده باشند و از پیش طرحی برای ساختن جهان وجود نداشته باشه، چه دلیلی دارد فقط یک جهان ساخته شده باشه؟ دموکرتیوس معتقده جهانهای بیشمار با اندازههای متفاوت وجود دارند، در بعضی نه خورشید هست و نه ماه و در بعضی حیوان و گیاه و آب هم وجود ندارد.
در جهان دموکریتوسی مرگ هم فرآیند مادی دارد. مرگ به باور دموکریتوس صرفاً نتیجه از هم پاشیدن اتمهاست. چیزی به اسم نفس جاودانِ پس از مرگ وجود ندارد. اپیکوروس بعدها با شور بشارت داد که «از آنجا که نفس فانی است، و با پراکنده شدن اتمها، به همراه بدن فاسد میشود، هیچ انسانی نباید خود را از ترسِ رنج ها و مجازاتهای پس از مرگ غمگین سازد». دموکریتوس اندیشیدن و تصوراتی که ما از چیزهای مختلف در ذهنمون داریم رو هم براساس حرکت اتمها در بدن ما تبیین میکنه. خدایان یا هر تجربهی دیگری در ما، نتیجهی ورود اتمهایی به بدن ما و چینش خاص اتمها در بدن ما هستند. البته خدایان از نظر دموکریتوس وجود دارند، ولی نه به عنوان موجوداتی فنا ناپذیر، بلکه به عنوان موجواتی دیرزی که تصاویرشان به شکل پوستههایی از اتم در فضا شناور است و بر ما وارد میشود و به شکل تصور خدایان ظهور میکند. ناگفته مشخصه که هر کسی که مبلغِ چنین جهانِ کاملا مادی، بی غایت و کاملا تصادفی باشد، بیشک در لیستِ سیاهِ افلاطون و ارسطو جا داره. ارسطو از منتقدان جدی دموکریتوسه.
و حالا بپردازیم به فلسفهی اخلاق که به عقیدهی ارسطو، سقراط بنیانگذارش بود ولی میشه مقدماتش رو در آموزههای سوفسطائیان دید. سوفسطائیان با اتمیان و سقراط معاصر بودند. در نتیجه بر هر دو تاثیر گذاشتند. اصولاً با توسل به مبانی فلسفهی اتمیان، خیلی با دشواری میشه آموزههای اخلاقی استنتاج کرد. چون نظام اتمیان، یک نظام ماتریالستی یا مادهباوره. یعنی اعتقادش بر اینه که جز ماده، به زبان اتمیان، جز اتم، چیزی در جهان وجود نداره. در چنین جهانی، چیزی در ساحت منبع خیر و شر، یا فضیلت و رذیلت وجود نداره! با این حال دموکریتوس نظریهای اخلاقی ارائه کرده که این نظریه مبتنی بر تحسین کیفیتی به نام ائوثومیا به عنوان غایت یا هدف زندگی هست. ائوثومیای یونانی رو میشه به سرخوشی یا خوشنودی ترجمه کرد. دیوگنس لائرتیوس دربارهی ائوثومیا در آثار دموکریتوس میگه:
«او معتقد است غایت عبارت است از سرخوشی. سرخوشی همان لذت نیست، بر خلاف آنکه بعضی به خطا اینگونه پنداشتهاند. بلکه چیزی است که نفس از طریق آن به آرامش و ثبات می رسد و ترس و خرافات یا هر انگیزه ی دیگر آن را متزلزل نمی سازد.»
لذت به عنوان غایت در آرای دموکریتوس، غیر از لذتجویی لاقید و افسارگسیخته است. لذتگرایی دموکریتسی بیشتر مبتنی بر «هنر اندازه گیری» در لذاته. ویژگی اساسی سرخوشی در اخلاق دموکریتوس، هارمونیا، میانهروی و اندازه نگه داشتنه.
و جمعبندی نهایی و نگاهی به گذشته و آینده. دیدن به قسمت دهم رسید. یکی از دورههای تاریخ فلسفه را با هم مرور کردیم؛ تاریخ فلسفهی پیشاسقراطی را. وقتی از پیشاسقراطیان حرف میزنیم، صرفاً از متفکرانی حرف نمیزنیم که به لحاظ تاریخی پیش از سقراط زیستند. پیشاسقراطیان کسانی هستند که عموماً پرسشهای مشابهی رو دنبال میکردند.
فلسفه پیشاسقراطی را میتوان به اشکال مختلف صورتبندی کرد. موضوع اصلی برای فیلسوفان این دوره، جهان بود. مسائل اصلی این دوره آرخه و حرکت در معنای موسع آن بود. یعنی جهان از چه ساخته شده و چگونه در آن حرکت و تغییر و شدن وجود دارد. مسئلهی اصلی پیشاسقراطیان را در قالب مسئلهی کثرت و وحدت هم صورتبندی کرد. یعنی این پرسش که چیزها از چه ساخته شده اند؟ واحدِ سازندهی چیزهای کثیر و گونهگون در جهان چه چیز واحدی است؟ سه فیلسوفِ اول در تاریخ که به مکتبِ مِلْطی منسوباند، شامل تالس و آناکسیمنس و آناکسیمندروس، هر کدام آرخه متفاوتی را پیشنهاد کردند. این سه کوشیدند توضیح دهند چطور از آرخهای که پیشنهاد کردند جهان پدید آمده. پس از ملطیان، فیثاغوریان آمدند. فیثاغوریان را میشود بیشتر در قالب یک آیین دینی-عرفانی یا یک cult، طبقه بندی کرد. اونها شیفتهی ریاضی، هارمونی و موسیقی بودند و به نوعی پرسش از چیستی جهان و مسئلهی کثرت و وحدت رو پی گرفتهاند. اونها معتقد بودند که جهان از اعداد ساخته شده. با فیثاغوریان فلسفه از جهان محسوس فاصله گرفت و به جهان مجردات و انتزاعیات رفت، به جهان اعداد. این انقطاع، نظرِ افلاطون را بعدها به شدت به خودش جلب کرد و در فلسفهی وی تاثیر فراوان گذاشت. به واسطهی افلاطون، فیثاغوریان از ماندگارترینِ مکاتبِ فلسفیاند. و در ادامهی مسیر، هراکلیتوس برای مسئلهی کثرت و وحدت، سراغ لوگوس و آتش رفت. او میگفت جهان از آتش ساخته شده و بر آن لوگوس، عقل یا کلمه حاکم است، هراکلیتوس باور داشت که هیچ چیز در جهان ثبات ندارد و همه چیز هر لحظه در حال تغییر و شدنه. پس از هراکلیتوس، لوگوس، گهگاه در قالبهای مختلف در مکاتب مختلف نفوذ کرد و از جایی به بعد برای همیشه در فلسفه و دین ماندگار شد. ضمناً شک هراکلیتوس نسبت به ادارک حسی، پس از وی هیچ وقت دست از سر فلسفه برنداشت و پارمنیدس، او به کل منکر کثرت بود و به حقیقتِ واحدِ کرویِ پرِ بیخلا و بیحرکت و تغییرناپذیر باور داشت. او منکر حقیقت داشتنِ جهانی شد که در آن زندگی میکنیم. ادارکات حسی ما از جهانمان، به عقیدهی پارمنیدس، توهمه. آنچه عموماً فلسفه نامیده میشود را میتوان به تعبیری جستجوی حقیقت واحد و لایتغیر پارمنیدسی در فرای جهانِ همیشه متغیر محسوسات دونست. پس از پارمنیدس کسانی راه او را ادامه دادند، از جمله زنونِ الئایی. او برای دفاع از پارمنیدس و در رد کثرت و حرکت، پارادوکسهایی را مطرح کرد که هنوز هم اذهان بسیاری رو درگیر کرده. استدلال و منطق با پارمنیدس و الئاییان جوانه زد. پس از دورهی آشفتگی، با امپدوکلس فلسفه دوباره به جهان طبیعی و پاسخهای طبیعتی بازگشت. امپدوکلس می گفت جهان از آب و هوا و خاک و آتش ساخته شده. در فلسفهی امپدوکلس، برای نخستین بار، نیروی محرک از ماده جدا شد. او از مهر و آفند به عنوان عامل حرکت سخن گفت. با امپدوکلس فلسفه از وحدتِ به بنبست رسیدهی پارمنیدسی رهید و با چهار عنصر و دو نیرو، دورهای از گشایش را تجربه کرد. و پس از امپدوکلس، آناکساگوراس نظامی آورد که جمعوجورتر بود و وحدت بیشتری داشت. او گفت جهان فقط از اسپرماتا یا بذر ساخته شده و هر بذر در خود همه چیز را دارد. دو نیرو وجود ندارد، تنها یک نیرو وجود دارد و آن هم نوس یت عقل است و چیزی که بر ما پدیدار میشود، آن چیزی است که در بذرهای یک چیز غالب شده و در این قسمت، قسمت دهم، دفتر پیشاسقراطیان را با اتمیان بستیم. اتمیان نظامی را ارائه کردند که فقط از اتمها ساخته شده. اتمهایی که تصادفاً با هم برخورد میکنند و جهان را میسازند. نظامی که بیش از همه به نظام علمی معاصر ما نزدیکه.
پس از اتمیان سوفسطائیان خواهند آمد. از پی اونها سقراط و همه چیز دگرگون خواهد شد. انسان در تحقیقات فلسفی جایگاه مرکزیتری را تصاحب میکنه و تبدیل میشه به اصلیترین موضوع تحقیق. سقراط با سوفسطائیان در میافتد. شاگرد او افلاطون از عالم مُثُل میگوید که به کلی از این عالم جداست و پس از افلاطون، ارسطو تاریخساز میشه. این صفحات را به زودی با هم خواهیم خواند…
این پایان اولین فصل دیدن بود. قسمت بعد، فصلی نو را با دوران سقراطی آغاز خواهیم کرد. گهگاه پیش میآید که همراهان دیدن، در تلگرام، اگر کانالی دارند، در حساب کاربریشون در توییتر یا صفحهشون در اینستاگرامشان دیدن را به دیگران معرفی میکنند. هر بار که کسی دیدن را به دیگران معرفی میکند، من به شکل محسوسی شاهد پیوستن همراهان جدیدی به دیدن هستم. این برای دیدن بهترین اتفاق ممکنه. لطفاً همچنان دیدن را به دیگران پیشنهاد کنید. خوشحالم که همراهید. فعلاً تا بعد…